EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

اسطوره ر/ق/ص 18

برای کمک به جونسو و یوچان پست دیگری توی پیجش گذاشت، تمام مدتی که اینجا بودند تلفنشان مدام زنگ میخورد او باید بهانه ای برای این عکس پیدا میکرد

"من هیچ رابطه رسمی با هیچ فرد خاصی ندارم اما دنبال یه نفرم که باهاش یه رابطه جدی شروع کنم... این عکس فقط برای تفریح گذاشتم... پس تا پیدا شدن اون آدم صبور باشین، اگه قرار باشه چیزی توضیح بدم خودم توضیح میدم پس دنبال پاسخ از طرف کمپانی نباشین..."

به سرعت پست دیگری اضافه کرد

"شب منتظر یه خبر از زندگیم باشین"

جونسو به پیام های هیوک نگاهی انداخت گفت:تو پاک خل شدی، نه تنها آرومشون نکردی بلکه اوضاع پیچیده تر کردی

هیوک:برای نهار چی درست کنم

جونسو:تو واقعا توی این موقعیت میتونی غذا بخوری؟

درحالیکه به سمت آشپزخانه میرفت گفت:من پنج ساله که غذا نخوردم، شماها اگه سیرین برین

جونسو با دهانی باز به قامت هیوک که وارد آشپزخانه میشد چشم دوخت

یوچان:هرچی که دوست داشتی درست کن ما همونو میخوریم

جونسو با آرام ترین صدای ممکن پرسید:منظورش از اینکه پنج ساله غذا نخورده چیه؟

یوچان:پاشو برو کمکش

هیوک پشت به او روی صندلی نشسته بود، اینطور که به نظر میرسید سیگار میکشید

-خیلی عوض شدی هیوک، سیگار میکشی

-اگه دودش اذیتت میکنه پنجره رو باز کن

-من بیشتر نگران توئم

-بشین سو باید باهم حرف بزنیم

پس بالاخره میخواست حرف بزند، به سرعت روی صندلی مقابل او نشست منتظر ماند

خاکستر سیگارش را تکاند گفت:من نمیدونم چطور باید اینکار بکنم

-چیکار میخوای بکنی؟

-میخوام از اون پسر کلاه بیسبالی انتقام بگیرم، باید کاری کنم که اونم مثه من زجر بکشه

-چیکارت کرده؟

پک عمیقی به سیگارش زد برای چندلحظه نفسش را حبس کرد درحالیکه به آرامی دود سیگار بیرون میداد گفت:پدرم کشت

باناباوری به هیوک خیره شد

-اینجوری بهم زل نزن

-تو... عمو... منظورت چیه؟

-مطمئنم اون هنوزم داره از وجه اجتماعیش لذت میبره

-هیوک عمو چی شده؟ مامانُ خواهرت کجان؟

سیگارش خاموش کرد درحالیکه بلند میشد گفت:امروز حوصله غذا درست کردن ندارم، شماهم برین

بعد از شنیدن صدای بسته شدن در اتاقش یوچان وارد آشپزخانه شد

-چی گفت؟ چرا اینجا بوی سیگار میاد؟

-اون میخواد انتقام مرگ عمو رو بگیره

 

//////////

 

روی اولین پله دم در نشسته بود منتظر بازگشت جونسو و یوچان بود، اسطوره رقص با کمپانی آنها قرارداد بسته بود

لیتوک:ادن خواهش میکنم بیا بریم، معلوم نیس کی برگردن

-نمیام صبر میکنم تا بیان، من باید با اسطوره رقص حرف بزنم

خسته شده بود از این همه لجبازی ادن، با به صدا در آمدن زنگ تلفنش روی پله کنار ادن نشست پاسخ تلفنش را داد

-چیه؟

هان:پست جدید گذاشته

-هان درست حرف بزن بفهمم چی میگی

-اسطوره پست جدید گذاشته

-ممنونم

تلفن به سرعت قطع کرد صفحه اسطوره رقص را باز کرد، هیوک دو پست جدید گذاشته بود، تلفن به سمت ادن گرفت گفت:دوتا پست جدید گذاشته

ادن تلفن از دستش قاپید با دقت مشغول خواندن پست های اسطوره رقص شدن، پس او درگیر هیچ رابطه جدی نبود اما با چه کسی میخواست وارد یک رابطه جدی شود؟ او اینجا بود اسطوره رقص دنبال کسی برای یک رابطه جدی؟

به سرعت رمزش وارد کرد برای اسطوره رقص یک پیام خصوصی فرستاد

"خواهش میکنم تو باید حرفم باور کنی من همون پسرم"

درکمال ناباوری اسطوره پاسخش را داد

"من رانندم استخدام کرد، یه نفر اومد ثابت کرد همون کسیه که من دنبالشم"

سرش به دوطرف تکان داد زیر لب زمزمه کرد:نه من اون آدمم

"اون دروغ گفته، من کسیم که دنبالشی"

"ثابت کن"

"چطوری؟"

"اینو تو باید پیدا کنی تو باید ثابت کنی کی هستی"

"من هنوز اون کلاه بیسبال دارم"

-خیلیا کلاه بیسبال میپوشن"

"من هنوز اون بطری آب که برام امضاش کردی ازش آب خوردی دارم"

"نشونه خوبیه اما کافی نیس"

"اون گرمکن خاکستری هنوزم دارم"

"منم یه گرمکن خاکستری دارم ینی اون پسرم؟"

"حوله ای که توی جمعیت پرت کردی من گرفتمش بعدا برام امضاش کردی"

"تو داری وقتم میگیری کسای دیگه ای هستن که خیلی بهتر از تو دارن ثابت میکنن اون پسرن"

"چطوری؟ چطوری ثابت کنم؟"

"اینو خودت باید پیدا کنی"

"من کسیم که این پیج زد، من لی دونگهه ام"

هیچ پاسخی نگرفت، باوحشت نالید:نه، الان نه... خواهش میکنم جوابم بده

"اگه واقعا اون پسری بیا توی اکانت لی دونگهه حرف بزنیم، من این اکانت بلاک میکنم"

قبل از اینکه بتواند پاسخ اسطوره رقص را بدهد صفحه اش بسته شد، با دست هایی که میلرزیدند صفحه را باز کرد رمزش را زد اما پیام روی صفحه باعث شد تا رنگش بپرد

"این اکانت بلاک شده است"

با چشم هایی اشک زده رو به لیتوک چرخید:اکانتم بلاک کرد

لیتوک:کی؟

-اسطوره اکانتم بلاک کرد، من رمز اکانت قبلیم ندارم، اون فکر میکنه من دارم اذیتش میکنم

درحالیکه گریه میکرد گفت:حالا چه جوری باهاش حرف بزنم؟ باید بهش ثابت کنم که من همونم

ماشین جونسو وارد حیاط شد، ادن درحالیکه اشک هایش را پشت دستش پاک میکرد ایستاد، باید هرطور که شده با اسطوره رقص حرف میزد

یوچان:شما هنوزم اینجایین؟

لیتوک:ادن میخواد با اسطوره رقص حرف بزنه

جونسو:بهتر بود میرفتین اگه طرفدارای ادن ازش عکس گرفته باشن مارو توی دردسر میندازین

ادن:کسی عکس نگرفته، هیچکس نمیدونه من اینجام، خواهش میکنم

جونسو در باز کرد گفت:بیاین تو

بدنبال جونسو وارد خانه شدند

جونسو:نوشیدنی چی میخورین؟

یوچان:اونا قرار نیس خیلی بمونن

وارد کتابخانه شدند، ادن از دیدن انبوه کتاب هایی که آنجا بود تعجب کرد، هیچ فکرش را نمیکرد زوج افسانه ای فرصت خواندن این همه کتاب را داشته باشند، دستکم او که فرصت خواندن حتی یک خط را هم نداشت

یوچان:خب؟

ادن:خواهش میکنم بزارین با اسطوره رقص حرف بزنم، من باید ببینمش، ینی اون میخواد منو ببینه

جونسو نگاهی به لیتوک کرد منتظر توضیحات قانع کننده او ماند

-اونا باید همدیگه رو ببینن، نمیدونم چی توی سر اسطوره رقصه اما اون داره اشتباه میکنه، بهتره قبل از اینکه اوضاع بدتر بشه باهم حرف بزنن

یوچان:شماها از اسطوره رقص چی میدونین؟

ادن:من هرچی که بپرسین میدونم، من یکی از طرفداراشم، اصلا مشهور شدم تا پیداش کنم

لیتوک:هم شما، هم من خوب میدونیم که اون آدم کیه، کسی که من دیدمش با کسی که این پستا رو داره میزاره فرق داره

جونسو اخم ریزی کرد، یوچان پرسید:مطمئن نیستم که اون شخص همون کسی باشه که شما میشناسین

لیتوک:اون میدونه که من میدونم اون کیه، فقط بهش بگین ما باید همدیگه رو ببینیم

رو به ادن گفت:پاشو مدیر عصبانی میشه اگه بفهمه تو هنوزم اینجایی

ادن:اما ما هنوز هیچی از اسطوره رقص نفهمیدیم

لیتوک:اگه لازم باشه خودشون باهامون تماس میگیرن

ادن:نههههه، من نمیام، اونا باهامون تماس نمیگیرین! اسطوره باور نمیکنه که من همونم

لیتوک:ادن خواهش میکنم تمومش کن، بالاخره همدیگه رو میبینن اما اگه همین الان از اینجا نریم مدیر ممکنه دوباره تورو بفرسته ژاپن

به آستین لباس لیتوک چنگ زد نالید:بهم قول میدی که ما بالاخره همدیگه رو میبینیم؟

-قول میدم حالا بهتره بریم

 

//////////

 

لباس هایش را پوشید از خانه خارج شد، نگاهی به ماشین شیک گوشه حیاط انداخت، از پنج سال پیش به خودش قول داده بود که هرگز پشت فرمان هیچ ماشینی ننشیند، با گام هایی بلند از کنار ماشین گذشت، به هرحال بعد از پنج سال به پیاده روی طولانی مدت عادت داشت

حالا مقابل تنها یادبود پدرش ایستاده بود، دستش روی شیشه سرد گذاشت گفت:سه سال پیش باید این کار میکردم اما اونقدر قدرتش نداشتم که بخوام باهاش بجنگم، هنوزم اونقدر قدرت ندارم اما دوستای قدرتمندی دارم

شیشه سرد بوسید، دسته گل روی زمین گذاشت با تلفن همراهش یک عکس از دسته گل گرفت، نیشخند ترسناکی زد زیر لب زمزمه کرد:بازی به زودی شروع میشه

شماره یوچان گرفت، باید آن پسر دونگهه اسم را پیدا میکرد

یوچان:چی باعث شد بهم زنگ بزنی؟

-میخوام یه نفر برام پیدا کنی

-کی؟

-لی دونگهه؟

-منظورم اسمش نبود

-اون کسیه که میخوام باهاش بازی کنم

تلفن قطع کرد به پستی که قرار بود به زودی آپ کند می اندیشید، این پست خیلی چیزها روشن میکرد اما به همان اندازه او را به هدفش نزدیکتر میکرد

 

//////////

 

با دیدن پست هیوک نفسش برید رنگش پرید

چانگمین:هی تو حالت خوبه؟

گوشیش را به سمت چانگمین گرفت گفت:اون تنهایی خیلی سختش بود

یک عکس از یک دسته گل بود زیرش نوشته بوده "شاید خیلیا دوست دارن بدونن چرا پنج سال پیش غیبم زد اونم حتی بدون یه خداحافظی، نمیخوام تمام رازم فاش کنم اما برای کسایی که هنوز دوسم دارن میخوام حرف بزنم.... پنج سال پیش یه نفر تمام زندگیم ویران کرد، یکی از طرفدارام که خیلی دوسم داشت باعث شد تا اونقدر همه چیز برام سخت بشه که قید همه چیز بزنم، اون طرفدار باعث شد تا نزدیکترین آدم زندگیم از دست بدم"

با به صدا در آمدن زنگ در از جا پرید

چانگمین:منتظر کسی بودی؟

-نگران نباش بابا قبل از اینکه بیاد خبر میده

-کیو من میترسم، بهتر نیس زودتر برم پیش بابات؟

-هیوک هیونگ گفت باهاش حرف میزنه، به هرحال اون تنها کسیه که بابا به حرفش گوش میده

با باز شدن در نگاه هردو به سمت در چرخید، لیتوک بود

-کیو باید باهات حرف بزنم

کیو:اتفاقی افتاده؟ مدیر دوباره چیزی گفته؟

-نه باید خصوصی باهات حرف بزنم

کیو:اگه راجب هیوکه ، چانگمین اونو میشناسه

لیتوک:تو باید باهاش حرف بزنی،این پستاش دارن ترسناک میشن، ادن داره جلوی چشام از بین میره

کیو:این مسئله چه ربطی به ادن داره؟

-ربطش مهم نیست فقط یه کاری کن هیوک قبول کنه همدیگه رو ببینن

-هیونگ نباید اینو بهت بگم اما اون میخواد انتقام مرگ پدرش بگیره، اون به هرکی که بخواد مانع رسیدن به هدفش بشه پشت میکنه، من تازه هیوک پیدا کردم نمیخوام از دستش بدم

لیتوک:انتقام چی؟ از کی؟

-نمیدونم هیونگ نمیخوامم که بدونم فقط میخوام بعد از پنج سال اونو دوباره شاد ببینم، هیچکس نمیدونه اون توی این پنج سال چی کشیده اما با دیدنش میتونیم بفهمیم چقدر بهش سخت گذشته که تصمیم به این کار گرفته

لیتوک:پس ادن چی؟ اون داره از بین میره

-نمیدونم هیونگ، نمیدونم

-آدرس، شماره تلفن یه چیزی ازش بهم بده تا باهاش تماس بگیرم

-متاسفم هیونگ

-شماها همه قصد جون اون پسر کردین، میترسم ادن قبل از دیدن اسطوره رقص جون بده

کیو:اینطور که به نظر میاد خیلی زود کارش تموم میکنه

لیتوک:میترسم تا اون موقع دیر بشه

چانگمین:نگران نباش همه چیز درست میشه

لیتوک:مین به کمکت نیاز دارم

چانگمین:چیزی شده؟

-به یه ه/کر نیاز دارم، رمز اکانتم گم کردم

چانگمین ابرویش را بالا داد:گم کردی؟ کدوم اکانتت؟

-فقط یکی رو برام پیدا کن

کیو:نکنه میخواین پیج هیوک ه/ک کنین؟

-نه فقط ادن رمزش گم کرده داره دیوونه میشه

-تلفنش برات میفرستم