EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

سرنوشت پارت بیستم

قسمت بیستم

هیچول با دقت مراقب شیوون بود اما باهاش صحبت نمیکرد. باید بیشتر مراقب میبود، به خودش فکر میکرد، اما الان، دیر بود. یه دانش اموز پای تخته تلاش میکرد یه مسئله ریاضی رو حل کنه.هیچول نیگاش میکرد اما دستش اروم بطرف جیبش رفت

احساس ناراحتی نسبت به  عکس ها و یادداشت داشت. وقتی درموردشون و به شنبه هفته دیگه که مطمئنن میومد،فکر میکرد بدنش میلرزید

بعد از درس، هیچول دید که شیوون بسرعت بلند شد، احتمالا میخواست باهاش صحبت کنه، خب هیچول سریع از کلاس بیرون رفت و به اندازه کافی خوش شانس بود که به خانم پارک برخورد کرد.

دوستانه بهش لبخند زد " اوه، خانم پارک، چه خوب دیدمتون، میخواستم باهاتون صحبت کنم" هیچول بهش گفت

از گوشه چشمش دید که شیوون اونها رو نگاه میکنه، اما دنبالشون نمیاد. هیچول اروم نفس کشید

" خانم پارک بهش لبخند زد " خب درمورد چی میخواستید صحبت کنید؟" پرسید

هیچول دستش رو روی کمرش گذاشت و به طرف اتاق ریاضی هدایتش کرد " بزار اینجا صحبت کنیم" پیشنهاد داد بهر حال زنگ تفریح بود.

با خجالت سرشو تکون داد ( انگار بهش گفته بیا اینجا خاکبرسری انجام بدیم .. دختره بوووووووووووق)

هیچول تا وقتی نشست لیخندشو نگهداشت " خب ... من امیدوارم اگه شما باوردارین ... عاشق شدن ؟" در نهایت پرسید. شیوون ازش خواسته بود ازش بپرسه

خندید " فقط عاشق شدن؟" با سردرگمی پرسید و هیچول سرتکون داد " البته، اتفاق افتاده" جواب داد

هیچول با تردید " این فقط برا نوجوان ها نیس؟" در نهایت ازش پرسید

به ارومی خندید " اوه، اقای کیم، البته که نه! شما عاشق نشدین؟"

هیچل از پنجره به بیرون نگاه کرد. این فقط برا نوجوون ها نبود؟ " خب ... چطور میتونم بفهمم که عاشق شدم؟" با اکراه پرسید

خانم پارک یه باره دیگه خندید ( برو به جدت بخند، خوو بچه اطلاع نداره بیتلبیت) اما با دیدن چهره بی اطلاع هیچول ساکت شد " شما واقعا نمیدونید ..." قبل از شروع به توضیح بیشتر به خودش گفت. " شما میتونی بفهمی وقتی میبینیش قلبت تندتر میزنه . همینطور، اغلب بهش فکر میکنی. وقتی اون شخص مهمتر از هرچیز دیگه ای براتون باشه و نمیخوای از دستش ( ضمیر زن استفاده کرده.. بیچاره فک میکنه طرف زنه ). اما فقط خودتون میتونین بفهمین، کسی نمیتونه بهتون بگه" با لبخند گرم بهش گفت

" اوه " تنها چیزی بود که قبل از اینکه به خانم پارک نگاه کنه گفت

خانم پارک باتردید شروع به صحبت کرد " شما همچین احساسی نسبت به کسی پیدا کردین؟" ( فضولی خانوم معلم!!)

" من ... نمیدونم" هیچول اعتراف کرد. خانم پارک منتظر جواب بله بود و بهش بگه او عاشقش شده، اما هیچول نبود

"خب ممنونم ، فکر کنم باید با کسی صحبت کنم" هیچول درنهایت تصمیم گرفت

" شما مطمئنین؟ این واقعا عشقه؟" قبل از اینکه در رو باز کنه دوباره ازش ( خانم پارک) پرسید

خانم پارک که کمی ناامید بنظر میرسید سرشو تکون داد " بله "

" باز هم ازتون ممنون" هیچول گفت و اتاق رو ترک کرد. خنده داره چطور شیوون رو باور نکرد اما بلافاصله وقتی خانم پارک بهش گفته بود باور کرد.

هیچول فقط خودش توی راهرو بود. همه دانش اموزا در کافه تریا یا بیرون بودند.

هیچول باتردید بالاخره عکسهارو با یادداشت بیرون کشید

یادداشت رو قبل از اینکه دوباره توی جیبش بزاره دوباره خوندش. عکس هارو با دقت بیشتر بررسی کرد. او بسختی تونست دوست/پسر سابقش رو ببینه. این میتونست هرکسی باشه که باهاش بود.

هیچول اهی کشید. وقتی به شنبه برای یه بار دیگه فکر میکرد قلبش از ترس تند میزد.

برای فراموش کردن افکارش سرشو تکون داد و عکسهارو توی جیبش گذاشت

بعدش، هیچول دنبال شیوون گشت. اون رو با دوستاش دید که توی کافه تریا هست و خب، هیچول کمی خوراکی برای خودش خرید و پشت میز خالی نشست

نمیخواست توی مدرسه درموردش صحبت کنه. او باید منتظر اخر هفته میشد که همدیگه رو ببینن هرچند که احتمالا این که با یکدیگر تنها باشند روز جمعه و شنبه تا ساعت 7 عصر باشه.

هیچول نمیخواست بدونه که روز شنبه وقتی که دوست/پسر سابقش رو میبینه چه اتفاقی میفته. اما انتخاب دیگه ای نداشت. او باید میرفت. و او نمیخواست بدونه چقدر علامت بعدش خواهد داشت، خب او تصمیم نداشت چیزی درموردش به شیوون بگه و فقط از رابطه ج/ن/س/ی باهاش برای هفته جلوگیری کنه. یا حداقل تا اخر هفته بعد

اما درست الان، هیچول فقط میخواست شیوون رو ببینه. از اینکه اون رو رنگ پریده میدید کمی احساس ناراحتی میکرد، اما نمیتونست چیزی رو تغییر بده.