EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

سرنوشت پارت هفدهم

وقتی هیچول از خواب بیدار شد، هنوز احساس خستگی میکرد. چشماش رو باز کرد و اطراف رو نگاه کرد، متوجه شد توی اتاق هتل هست. درحالی که اواخر بعد ازظهر روز بعد بود.

با وجودی که تمام بدنش درد میکرد نشست

هیچول چشماش رو مالید و در نهایت شب گذشته رو بیاد اورد. موفق شد خودش رو به سمت اینه بزرگ داخل حمام بکشه و پوست رنگ پریده اش که لکه های قرمز داشت رو ببینه. میتونست نقش هلال ماه رو روی باسنش ببینه، او ازش متنفر بود

هیچکسی نبود، هیچ کسی بجز او. تنها بود.

به حمام طولانی گرفت، تلاش کرد همه چی رو با شستن دور کنه. اما خاطرات به عقب کشیده میشد. به اینکه شیوون کوجا هست فکر میکرد. او حتما یه جایی در امنیت بود.

هیچول لباس پوشید و به اتاقی که تخت خواب درش بود برگشت.

حداقل، او از سیلی که زده بود راضی بود. او با خودش فکر میکرد.

وقتی سمت تخت رفت، چند تا عکس با یه نوشته اون جا بود.

هیچول اروم نزدیک شد. نفسش رو حبس کرد و از شوک دیدن عکسا فکش رو بهم فشار داد. این او و دوست/پسر سابقش درحالی که شب قبل رابطه ج/ن/س/ی داشتند رو نشون میداد.

هیچول نوشته رو باز و خوندش

" شب گذشته ل/ذ/ت بردم، با این عکسا دوباره بیا همین اتاق. شنبه ساعت 7 عصر. اگه نیای، من اینها رو پخش میکنم و تو چیزهای بیشتر از کارت از دست میدی. من از عکسها دارم، حتی اگه اتششون بزنی ، این هیچ تفاوتی توی از دست دادن همه چی نمیکنه. فقط یه بار دیگه "

هیچول برای حداقل 5 دقیقه خیره شد. درنهایت همه عکسها و نامه رو جمع کرد، توی جیب شلوار جینش کرد و اتاق رو بدون نشون دادن هیچ حسی ترک کرد. هیچ کس نمیتونست حدس بزنه که چه اتفاقی براش افتاده

به سمت اپارتمانش راه میرفت اما وقتی وارد شد ، متوقف شد. کسی روی پله ها جلوی در نشسته بود.

هیچول با نزدیک شدنش اون شخص سرشو بلند کرد.

" شیوون؟" هیچول با تعجب پرسید

شیوون وقتی هیچول رو دید شروع به گریه کرد اما هیچول بیشتر از قبل شوکه شد بخاطر صورت متورم و قرمز شیوون، نه فقط بخاطر اشک بلکه بخاطر مشت بود.

" متاسفم" شیوون زمزمه کرد، یه بار دیگه صورتش رو با دستهاش پوشوند و اروم گریه کرد.

هیچول ازش بخاطر اینکه نبود که ازش محافظت کنه عسبی بود اما این عصبانیت سریع جایگزین نگرانی شد.

" شیوون، وایستا، زود باش" هیچول گفت و قبل از اینکه در رو باز کنه کمک کرد بلند بشه و شیوون رو با خودش کشید داخل.

شیوون رو روی یه مبل نشوند جایی که جونتر به گریه ارومش ادامه داد

هیچول اهی کشید و کنارش نشست، پشتش رو اروم مالید " گریه نکن، شیوون" او با صدای اروم درخواست کرد.

" متاسفم نتونستم ازت محافظت کنم" شیوون هق هق کرد اما اروم بود و اشک نمیریخت. او اشکهاش رو از روی صورت و گونه هاش پاک کرد زمانی که هیچول داشت کمرش رو میمالید " چه اتفاقی برا صورتت افتاده؟" با نگرانی پرسید

" صداتو که اسمم رو فریاد میزدی شنیدم. میخواستم کمکت کنم اما توسط دو مرد متوقف شدم. نمیدونستم کی هستن اما اونها توی صورتم مشت زدند. اونها وقتی نمیتونستم صداتو بشنوم و نمیدونم چه اتفاقی برات افتاده یا کجا هستی ولم کردند، خب من برگشتم اینجا جلوی اپارتمانت منتظرت شدم" شیوون توضیح داد.

" تمام شب اینجا بودی؟" هیچول شوکه پرسید و شیوون سر تکون داد " امیدوارم بودم زودی برگردی"

هیچول دستهاش رو دور بدن شیوون حلقه کرد و اونو محکم در اغوش گرفت.

شیوون هم بغلش کرد.

" بزار با همدیگه اروم بشیم" هیچول با یک لبخند کوچک گفت و گردن شیوون رو بوسید بخاطر اینکه میدونست این الان بهتر از هر چیز دیگه ای هست.

" ا..اما تو چی شدی؟ کجا بودی؟" شیوون نگران پرسید

هیچول سرشو تکون داد " خوبم" زمزمه کرد و ایستاد " بیا بریم اتاق خوابم" گفت و شیوون رو کشید و با خودش برد

شیوون بی اراده بدنبالش رفت

هیچول او رو سمت تخت هل داد. بهش لبخند زد" چشماتو ببند" زمزمه کرد و شیوون هم اطاعت کرد.

هیچول به چشمهای بسته اش نگاه کرد بخاطر اینکه او تمام علامت های رو بدنش رو خبر داشت و نمیخواست درمورد شب گذشته حرف بزنه. نه الان که شیوون رو خودش رو  مقصر میدونه. این در واقعا اشتباهش بود اما هیچول احساس تاسف میکرد براش. او در حال حاضر ناراحت بود.

پس هیچول لباسهای هردوشون رو از بدنشون در اورد.

" فقط انچه اتفاق افتاده رو فراموش کن" توی گوش شیوون قبل از اینکه به ارومی لیس بزنه زمزمه کرد.

" فقط فراموش کن" اروم زمزمه کرد، به خودش نزدیکتر کرد و جوانتر رو عمیق بوسید

شیوون با شور و گرمای زیاد بوسه رو جواب داد