EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

سرنوشت پارت پانزدهم

" شیوون، چرا نگرانی؟" هانکیونگ صبح روز پنج شنبه از دوستش توی مدرسه پرسید

شیوون مودبانه لبخند زد و سرشو تکون داد " نگران نیستم" دروغ گفت اما در واقع، وقتی به روز شنبه فکر میکرد کاملا عصبی میشد.

" و تو چرا مثل یه احمق پوزخند میزنی، هائه؟" هانکیونگ بطرف دوست دیگه اشون کسی که کنارشون با یه لبخند بزرگ روی صورتش بود برگشت

" نیستم" با لبخند مثل قبل جواب داد

هانکیونگ چشمهاشو چرخوند

" دروغ نگو هائه!" شیوون بلند گفت و شروع به قلقلکش کرد. دونگه داد زد و بالا پرید " نه، لطفا تمومش کن! باشه، باشه، بهتون میگم!"

شیوون تمومش کرد و منتظر بهش نگاه کرد.

دونگهه وقتی داشت اعتراف میکرد با لبخند زد " دوست دختر جدیدم مثل خانم پارک هس ! این عالی نیست؟"

هانکیونگ شروع به بالا و پایین کردن کرد درحالی که شیوون چشمهاشو چرخوند " تو خیلی احمقیس" با یه اه گفت. این ناامیدکننده بود

همون لحظه ، خانم پارک و هیچول گذشتند

شیوون به هیچول خیره شد و وقتی هیچول بهش نگاه کرد بالافاصله از خوشحالی لبخند زد. نگاه سرد نبود تقریبا با محبت بود. برای تند زدن قلب شیوون کافی بود.

" اقای کیم، شنیدید چی گفتم؟" شیوون شنید که خانم پارک از معلم دیگه پرسید و شیوون وقتی نگاه سردرگم هیچول رو دید پیش خودش خندید، معلومه که شیوون باعث حواس پرتیش میشه، خب نمیتونست بی دقت نباشه

" متاسفم" با یک لبخند مهربون گفت و خب خانم پارک چیزی که اخرین بار گفته بود رو تکرار کرد.

وقتی شیوون سمت دوستاش برگشت، دید که اونها با چشمهای بزرگ به دوتا معلم خیره شدند " خیلی زیباست " هانکیونگ گفت، هنوز هم بهشون خیره بود.

شیوون توی سرشون زد، خب اونها از رویاشون بیرون اومدن و بهش نگاه کردند.

" فکر میکنید اونها الان باهم هستند؟" دونگهه از دوستاش پرسید

هانکیونگ شانه ای بالا انداخت اما شیوون سرشو تکون داد " نه، فکرنمیکنم اونها به همدیگه بیان ( باهم جور باشن) " توضیح داد

" اما چرا؟" دونگهه سردرگم پرسید

" بخاطر اینکه فکر نمیکنم اقای کیم بهش علاقه مند باشه" شیوون با بی اعتنایی گفت. حداقل چیزی که میتونست بگه، درسته؟

" گاهی اوقات متعجب میشم اقای کیم به دانش اموزا بیشتر علاقه داره. دیدی چطور با دوتا از دخترای کلاسمون رفتار میکنه" هانکیونگ متفکرانه گفت و شیوون اهی کشید" فکر نمیکنم این هم باشه"

" اما او خیلی جوان هس، فکر میکنم او با یکی از دانش اموزا خوب دیده میشه ( با یکی از دانش اموزا هس)" دونگهه گفت

اگر اونها میدونستند که شیوون هس. او بهرحال یک دانش اموز بود، اما مطمئن بود ، دونگهه و هانکیونگ فکر نمیکردند که او با معلمشون هس.

" ما باید اون دانش اموز خوب رو پیداکنیم؟" دونگهه پیشنهاد داد و هانکیونگ فورا موافقت کرد.

شیوون اهی کشید " شما احمقید؟ رابطه بین معلم و شاگرد نمیتونه وجود داشته باشه! یا شما میخواین او رو بیرون کنید؟" او با ازردگی پرسید چرا که از این همه صحبت درمورد هیچول خسته شده بود. اونها نمیتوستند فقط خفه بشن و راحتش بزارن، بطوری که شیوون بتونه از دور بدون شنیدن این شایعات خسته کننده او رو تحسین کنه؟

تلفن شیوون لرزید و به صفحه نگاه کرد، یه پیام جدید دید.

' اگه کسی مارو با هم ببینه ما هر چیزی که اتفاق افتاده رو فراموش میکنیم!! '

شیوون لبخند بی حالی زد. او به این فکر نکرده بود. اونها نمیتونستند وقتی که میرن پیش دوست/پسر سابق هیچول ریسک کنند که دانش اموزها یا یکی از معلم ها اونها رو باهم ببینن

' نگران نباش، فردا وقتی اومدم در موردش فکر میکنیم، باشه؟'

شیوون پیشنهاد داد و هیچول قبول کرد ' باشه، توی اپارتمانم میبینمت '

شیوون سریع چیزی که میخواست رو پرسید ' میشه اول کمی س/ک/س داشته باشیم؟'

مثل قبل، هیچول موافقت کرد و شیوون با رضایت لبخند زد. این میتونست بهشون کمک کنه، بخصوص هیچول، کمی اروم و راحت بشن.