EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 11

صبح که شد ،سونگمین زودتر از خواب بیدار شد تا از زیر سوال های کیوهیون بعد از بیدار شدنش در بره ،و بعد از یه دوش به طرف آشپزخونه راهی شد.

"خانم لی ،چه قد خوبه که اومدین ،اگه بهم کمکی بکنین خیلی خوب میشه."خدمتکار آشپزخونه سونگمینو که دید با خوشحالی بهش گفت.

"حتما ،اگه کمکی ازم بر میاد بگین ،چیکار باید بکنم؟"

"ارباب ازم خواستن اون پای کدو تنبلی که شما اون دفعه پخته بودین رو بپزم و من اصلا بلد نیستم چطور درستش کنم.

پای رو برای وقت نهار که مهمون های چینیشون قراره برسن میخوان."

"من درستش میکنم ،شما به کار های دیگه تون برسین."سونگمین پیش بند صورتیشو تنش کرد و آستین های لباسشو بالا داد و مشغول شد.

"صبح به این زودی اینجا چه خبریه؟"یونا که یهو سرو کلش پیدا شده بود با صدای خواب آلود و درحالی که چشماشو میمالید پرسید.

ولی حتی چشم های خواب آلودش هم شکار یه چیزه جالب رو از دست نداد ؛سونگمین انگشتر الماسش رو  وقتی خواست خمیر پای رو ورز بده از انگشتش در آورد و توی یه فنجان قهوه گذاشت و اونو روی کابینت بالای سرش گذاشت.

"صبح بخیر خانم یونا ،خانم لی اومدن تو پختن پای برای مهمون های چینی ارباب  به من کمک کنن."

"اوه ،خدای من ،نکنه منظورت از مهمون های چینی خانواده ی ژو هست؟فک کنم کیوهیونی خیلی از این خبر خوشحال بشه."

"چی دارین در مورد من میگین؟"کیوهیون هم که همون لحظه وارد آشپزخونه شده بود ،در حالی که اینو میگفت رفت و از پشت نامزدش رو بغل کرد.

یونا که خیلی از حد معمول ذوق زده شده بود همونطور که به سونگمین لبخند مسخره ای میزد فوری جواب داد.

"قراره امروز ،عزیز ترین دوستت رو بعد از مدت زیادی دوری دوباره ملاقات کنی ،شرط میبندم خیلی دلت براش تنگ شده ؛برای نهار با پدر و مادر و همسرش قراره بیاد ،البته اینا مسئله ای نیس ،مهم اینه که تو اونو خواهی دید."

سونگمین سرشو چرخوند تا عکس العمل کیوهیون رو ببینه ؛ اون کمی آشففته شده بود ولی با اینحال پیشونی سونگمین رو بوسید تا خیالشو از بابت اینکه همه جیز مرتبه و مشکلی نیس راحت کنه.

و سعی کرد موضوع رو عوض کنه :"امروز حالت بهتره؟"

شکمت هنوزم درد میکنه؟"

"نه خوبم ،مرسی."سونگمین در حالی که سعی میکرد دست های گرم کیو رو آروم از دور شکمش باز کنه جواب داد.

*******             *********

وقتی مهمونا رسیدن ،کیوهیون دست های مین رو خیلی نرم گرفت.

هر دوی اونا مضطرب بودن ؛کیوهیون چون  بعد از جدایی از عشق قبلیش این اولین دیدارش باهاش بود ،و مین بخاطر اینکه خیلی میخواست عشق بزرگ کیو رو ببینه و البته عکس العملشونو ؛ممکنه که کیو هنوزم عاشق اون باشه؟

پدر ژومی کیوهیون رو بغل کرد.

"پس تصمیم گرفتی که مرد زندگی بشی ،شنیدم میخوای ازدواج کنی ،خیلی خوبه"

"بله ،اجازه بدین نامزدمو بهتون معرفی کنم ؛خانم لی سونگمین ،خانم چو آینده"کیوهیون با غرور و خوشی معرفیش کرد.

بعد ژومی جلو رفت و کیوهیون رو برای مدتی کمی طولانی بغلش کرد و دم گوشش پچ پچی کرد.

" اشتباهی که من کردم رو تو تکرارش نکن.

بقیه عمرت و زندگیت پشیمون خواهی شد ،مثل من .هر روز لعنتی که بگذره."

"این دیگه مشکل خودته .من از اون مشکلاتو ندارم ،واقعا عاشق نامزدمم."و کیوهیون هم با تن صدای آرومی جوابش رو داد.

"واقعا؟شما خیلی آدم خوش شانسی هستین خانم لی ،امیدوارم اینو بدونین."

"البته که میدونم ، اینکه چقد خوشبختم که عشق کیو رو به دست آوردم ،و برای نگه داشتن این عشق هر کاری انجام میدم."سونگمین با حالت کمی نگران و ناراحتی جواب داد.

"اوه چه همسر مبارزی داری ،نمیدونستم که سلیقت اینطوریه کیو ."ژومی رو به کیو گفت.

"آره درسته،و بهت توصیه میکنم که ازش فاصله بگیری چون اون کمربند مشکی حرکات رزمی داره ،خودم دیدم که چه کارهای میتونه بکنه."کیوهیون لبخندی به سونگمین زد و سونگمین شگفت زده از حرف کیو از به یاد داشتن اون موقعی که برای اون مرد های کله گنده حرکات نینجا رفته بود ،بهش نگاه کرد.

و بعد با حرکتی که کیوهیون انجام داد و خم شد و گونه های سرخ شده ی مین رو بوسید ،ژومی رو شکه کرد.

بعد از صرف نهار ،مهمون ها به اتاقشون رفتن تا استراحت کنن.

سونگمین و هه کوچولو با هم بازی میکردن که سونگمین پیشنهاد داد تا بیرون برن و کمی سورتمه سواری کنن.

و هه که در اون لحظه خوشحال ترین ادم روی زمین بود با فریاد گفت :"مامان ،بیا لباسامو بپوشون ،میخواییم با عمو مین بریم سورتمه سواری...هورا"

سونگمین سمت اتاق خودشون رفت تا لباس های اسکیشو برداره ،ولی همین که دستگیره درو فشار داد و کمی بازش کرد،صدای ژومی و کیوهیون رو از داخل اتاق شنید ،برای همین همونجا وایساد تا از پشت در نگاه دزدانه ای به داخل اتاق بندازه و ببینه چه خبره.

ژومی نفس نفس زنان کیو رو به سمت دیوار هل داد و در حالی که سعی داشت ببوستش گفت:

"خواهش میکنم عزیزم ،خیلی دلم برات تنگ شده.

نمیدونی چه شب های زیادی خواب و رویای بوسه های تو رو داشتم...

چرا داری منو پس میزنی؟!...میدونم که تو هم به اندازه من آرزوی اینو داشتی."

"نه اشتباه میکنی ،یه زمانی من رویای تو رو داشتم ،ولی الان واقعیتش اینه که یاد گرفتم چطور از این فکرا راحت بشم.

من دیگه عوض شدم ،الان دیگه یه کس دیگه رو دوست دارم ، دیگه اشتیاق و میلی برای تو ندارم."

"باورت نمیکنم ،میدونم داری سعی میکنی نقش بازی کنی ،خودم هم تو همچین موقعیتی بودم.

ولی هر کاری که بکنی ،فقط به خودت و به کسایی که دوست دارن آسیب میزنی.

من بخاطر کاری که در حق تو  ، در حق خودم و زنم کردم واقعا متاسفم.

من عوض نشدم کیو ،هنوزم عاشقتم و بدجوری میخوامت."

بعد فوری دستشو به طرف زیپ شلوار کیو برد و بازش کرد و دستشو داخل شلوارش برد و آلتو گرفت و با ولع شروع به بوسیدن گردنش کرد.

"یالا عزیزم ،میدونم تو هم منو میخوای."

ولی کیوهیون به عقب هلش داد.:"من قبلا دیوانه وار عاشقت بودم ،ولی اون مال گذشته بود ،بهت که گفتم من عاشق نامزدمم و بهت دروغ نمیگم."

"بگو ببینم ،اصلا وقتی با اون عشق بازی میکنی احساس رضایت درونی داری؟

تو نمیتونی فقط با قلبت عاشق باشی  منم میتونم بگم همسرمو دوس دارم،ولی جسمی نمیخوامش.

نه من خوشحالم و نه اون."

"ما هنوز عشق بازی نکردیم،ولی مطمئنم که میتونم راضیش کنم و درست انجامش بدم."

"وای خدای من عزیزم ،تو خیلی ساده میگیریش.

ما اینطوری به دنیا اومدیم ،این چیزی نیست که بخوایم یادش بگیریم ،دارم بهت میگم تو واقعا نمیتونی از سکس با یه زن لذت ببری ،هر چقدر هم که بخوای تلاش بکنی."

"چه سخنرانی مسخره ای در مورد اینکه ما چطور به دنیا اومدیم میکنی ، من نبودم که وضعیت جنسیمون رو انکار کردم ،کی بود که ترسو از آب دراومد و جا زد؟"

"میدونم میدونم عزیزم ، گفتم که خیلی متاسفم ،ولی میگم حداقل بیا از این چندین دقیقه شادی که تو این زندگی رقت انگیز داریم استفاده کنیم.

میخوام مثل اون زمان های شادی که با هم داشتیم باهات عشق بازی کنم ، یادت میاد کیو؟"

ژومی دوباره با چشم های پر از شهوت و خواستن  شروع به لمس کردن آلت کیو کرد ،ولی کیو اینبار به طرف در فرار کرد.

سونگمین همون لحظه چند ضربه به در زد و بعد بازش کرد.

"مزاحمتون شدم؟

معذرت میخوام میخواستم لباس هامو بردارم ،ما داریم با دونگهه میریم سورتمه سواری."

"ما؟نگو که اون شیون هم قراره باهاتون بیاد."

"ما ،منظورم منو و دونگهه بود."

"کیو نگو که داری در برابر دوستت حس حسادت داری؟

اوه خدای من ،تو مثل اینکه واقعا عاشق شدی."ژومی که واقعا شکه شده بود گفت.

*******           **********

سونگمین و دونگهه کوچولو لحظات خیلی خوبی رو باهم داشتن ،اونا باهم سورتمه رو روندن ،کلی برف بازی کردن و یه آدم برفی باهم درست کردن.

"هه ،یه چیزی ازت بپرسم؟چرا منو عمو صدا میزنی؟خیلی کنجکاوم بدونم؟"

"وقتی بابا مامانو میبوسه یا بغلش میکنه ،همیشه صداش  یه اوج خاصی میگیره و تن صداش فرق میکنه و وقتی من ازش پرسیدم که چرا صدای من یا مامان اینطوری نمیشه  ،بابام گفت که بچه ها و زنا نمیتونن این جادو رو بکنن ،فقط مردا میتونن.

وقتی عمو کیو تو رو میبوسه یا بغلت میکنه من اینو دیدم که تو هم این جادو رو میتونی بکنی و صدات هیجانی میشه (!!) پس تو یه زن نیستی،چون زنا نمیتونن این کارو بکنن."

"چقد جالب !تو خیلی باهوشی هه ،یا شاید هم کمی ترسناک."

"همه میگن که من مثل عمو کیو خیلی باهوشم."و دونگهه با افتخار جواب داد.

"تو نسبت به اون خیلی باهوش تری.

هه ،میتونی این رازو پیش خودمون نگه داری؟

منم بهت قول میدم که دوباره بیارمت اینجا و مثل امروز باهم بازی کنیم ، دوس داشتی نه؟"

سونگمین گونه های پسر کوچولو رو بوسید و بعد تو بغلش گرفت و گفت :"حالا بزن بریم خونه ،دیگه عصر شد."

*******      *********

بعد از شام،پدر کیوهیون داشت در مورد پیشنهاد ازدواج پسرش به نامزدش برای مهمونا تعریف میکرد  و بعد از مین خواست که انگشتر الماسش رو بیاره تا مهمونا ببین.

وقتی سونگمین دستشو رو انگشتش کشید ، هراسان متوجه شد که انگشتر سر جاش نیست.

"اها یادم اومد ،وقتی داشتم پای رو درست میکردم از دستم در آوردمش ."از اینکه جای انگشتر یادش اومد اهی از روی آسودگی کشید.

ولی متاسفانه ،انگشتر توی فنجون قهوه ی بالای کابینت نبود.

سونگمین فکر کرد که شاید اونو جای دیگه ای گذاشته و الان یادش رفته ،ولی کجا میتونه باشه؟

"حتما وقتی تو دامنه ی کوه برف بازی میکردیم گمش کردم."و بعد ناله ای از سر ناامیدی کرد.

"حالا باید چیکار کنم؟

قول دادم که مراقب اون انگشتر باشم."

تنها چیزی که در اون لحظه به ذهن مین خطور کرد این بود که یه چراغ قوه گیر بیاره و بره به طرف کوه و دنبال انگشترش بگرده....