EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 12

سونگمین از اینکه میدید بعد از بازگشت او و هائه در کوهستان برفی نباریده خوشحال بود. در اینصورت شانس بیشتری داشت تا حلقه رو پیدا کنه

بعدش حلقه سنگ بزرگ و درخشنده داشت و مطمئن بود که هنوز رد پاهاشون روی برف و اطراف ادم برفی که ساخته بودن دیده میشه

در اتاق اقای چو چراغ قوه پیدا کرده بود اما بخاطر موقعیت اشفته ای که داشت وقت نداشت باطریش رو چک کنه.

بدون اینکه کسی متوجه بشه یا ببیندش از خانه خارج شد. اما قبلش موبایلش رو محض احتیاط برداشت حتی با اینکه میدونست کسی بهش زنگ نمیزنه

شب زمستانی سردی بود. اما مثل قبل هنوز برفی نباریده بوود

با خودش فکر کرد که بخاطر ادم برفی میتونه براحتی جاش رو پیدا کنه

ماه کامل و هوا کاملا تاریک بود

" ادم برفی بخاطر اینکه راه رو نشونم دادی ممنونم، تو الماس صورتی منو ندیدی کجاست؟" سونگمین سعی میکرد با حرف زدن با خودش کمی دلداری بده

ناگهان تندباد شدیدی از اطراف ادم برفی وزید و باعث شد ستون فقرات سونگمین بلرزه

همیشه پیش میومد که در کوهستان طوفان شدیدی رخ بده یا حتی بعضی مواقع ریزش بهمن هم ممکن بود

سونگمین امیدوار بود که این اتفاق توی این لحظه نیفته اما امیدش بیهوده بود. چرا که تندباد شدیدتر و قویتر از قبل شد

" باید برگردم، فکر کنم با توجه به این برف شدیدی که شروع شده دیگه شانسی ندارم پیداش کنم، لعنتی چراغ قوه کار نمیکنه!"

صدای باد خیلی وحشتناک بود. مانند زوزه ای گله ای از گرگ ها

با این تصور سونگمین خودش رو محکم در اغوش گرفت

در ذهنش با خودش حرف میزد. چون صدای خودش رو دیگه نمیتونست بشنوه " مطمئنم این راه درست بسمت خونه میره، همین مسیر باید درست باشه"

سعی میکرد تا با باد شدیدی که با بیرحمی به صورت و بدنش ضربه میزد مقابله کنه. مژه هاش یخ زده بودند و دیدش بخاطر شدت بارش کم شده بود.

ناگهان پاش توی هوا رفت و بدنش مثل گلوله برف بزرگ درون گودال تاریکی افتاد. بالاخره بعد از پرت شدن متوقف و متوجه شد که درون گودال تنگ و عمیقی افتاده

" خوبم، الان بلند میشم و از گودال بالا میرم، من توی حرکات فیزیکی کارم خیلی خوبه"

تلاش کرد که از گودال بالابره، اما از شانس بدش درد بدی توی رانهاش پیجید و باعث شد به زمین بیفته

چوب کاجی داخل لباس اسکیش رفته بود و وارد گوشتش شده بود

سونگمین چوب رو از داخل گوشتش بیرون کشید و بخاطر درد شدیدی که بهش وارد شد فریادی زد

از انجایی که ان منطقه خارج از پوشش انتن دهی بود برا همین موبایلش استفاده ای نداشت

سونگمین دستش رو روی زخمش فشار داد. سعی میکرد جلوی خونریزی شدید رو بگیره

اروم اروم خوابش گرفت " نه، نه نمیتونم بخوابم، خیلی خطرناکه! خیلی سرده، لعنت! کیو! نزار بمیرم! دوستت دارم!"

*******

در همین حال:

پدر کیوهیون پرسید" نامزدت کجاست؟"

" میرم ببینم، شاید دوباره مریض شده و روی تخت دراز کشیده" بیشتر سعی داشت برای خودش دلیل قانع کننده ای بیاره

بعد از مدتی با چهره ای درهمی برگشت " هیچ جا نبود، یهنی کجا غیبش زده؟ کسی چیزی میدونه یا دیدتش؟"

" اروم باش کیوهیون، حمام یا اشپزخونه رو چک کردی؟ او باید یه جایی همین اطراف باشه" آرا سعی میکرد برادر ترسیده اش رو اروم کنه

" تمام این خونه لعنتی رو چک کردم اما هیچ جا نبود! گفت میره حلقه رو از اشپزخونه بیاره اما اونجا نه حلقه ای هس نه سونگمینی!" کیوهیون فریاد میزد، اشکهاش پشت سرهم میریخت

شیوون به خواهرش نگاه کرد. چهره اش درست مانند وقتی بود که گلدان چینی مادرش رو شکسته بود و همه میپرسیدن کار کی بوده

" یونا با من بیا، کارت دارم" شیوون دست یونا رو گرفت و از سالن بیرون کشید

" یونا این موضوع خیلی جدیه! تو به گم شدن مین ربطی داری؟ راستش رو بگو!"

"نمیدونم کجا رفته! از کجا باید بدونم؟ من تمام مدت پیش شماها بودم"

" درمورد حلقه چطور؟ چیزی ازش میدونی؟"

" چرا همچین سوالهایی ازم میپرسی؟ کیوهیون حلقه رو به اون داده نه به من! اون باید مراقبش میبود نه من!"

" دقیقا! اون حلقه برای اونه نه تو! حالا راستش رو بهم بگو!"

" باشه، من حلقه روبرداشتم و قایمش کردم چون اون لایقش نبود. من کیوهیون رو از خیلی قبل تر از اون دوست داشتم، اون باید برا من میشد"

" یونا تو خواهرمی و من دوستت دارم، اما گاهی نگران سلامت عقلی تو میشم، شاید باید پیش روانشناس بری و خودتو درمان کنی، کی میخوای قبول کنی اون هیچوقت برای تو نبوده. اون قبلا عاشق ژومی بود و حالا هم عاشق مین. بیدار شو و دست از سرش بردار. تو هنوز جوونی، زیبایی، پولداری، تو واقعا برای هر مردی روی کره زمین خوبی. پس میتونی یه نفر دیگه رو پیدا کنی که عاشقش بشی"

کیوهیون باعجله از کنارشون گذشت و با فریاد به شیوون گفت " زودباش وونی، باید بریم. من و تو و ژومی باید بریم کوهستان. هائه راست میگه. اون میگه شاید مینی وقتی داشتن ادم برفی درست میکردن حلقه رو گم کرده . میگه وقتی دستکشش رو دراورده حلقه تو دستش نبوده. هرکدوممون تو مسیرهای جدا میریم. میرم چراغ قوه بیارم.و همینطور چندتا پتو. امیدوارم بهش نیازی نباشه اما باید مجهز بریم"

" کیوهیون متاسفم میشه منو ببخشی؟ من نمیخواستم اینطوری بشه. فقط میخواستم از دست مین ناراحت بشی. چون حسادت میکردم. اما هیچوقت نمیخواستم  اونو توی خطر بندازم" یونا گریه کرد.

کیوهیون " یونا نمیدونم که داری راجع به چی حرف میزنی، وقتی برای مشکلات بچگونت ندارم"

*****

بعد از اینکه هائه جزئیات جایی که ادم برفی ساخته بودن به کیوهیون داد به سمت کوهستان رفت، بیشتر میدوید اما حتی راه رفتن هم بخاطر اینکه برف شدیدی میبارید هم سخت بود.

یکسره اسم مین رو فریاد میزد. اما صدای باد خیلی شدید بود و او حتی نمیتونست صدای خودش رو بشنوه چه برسه به اینکه صدای مین رو بشنوه

" خدایا ازت التماس میکنم مراقبش باش"