EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 13

چی شده،بقیه کجان پس؟کیوهیون،مینی،وونی و ژومی؟

چرا هیچ کس چیزی به من نمیگه؟

من هنوز نمردم!"آقای چو با دیدن آشفتگی و بلوای اعضای خانواده و مهمان ها ،با ناراحتی داد زد و گفت ولی هیچ کس قصد توضیح دادن اوضاع را برایش نداشت.

"بابا ،لطفا آروم باش،برای سلامتیت اصلا خوب نیس

بیا اول بریم اتاقت ،بعد من برات توضیح میدم ؛اگه توی تختت دراز بکشی."آرا بالاخره با نگرانی جواب پدرش رو داد.

در همون حال ،اون سه تا مرد قرار گذاشته بودن که به نوبت  بعد از هر یه ساعت گشتن به طرف ماشین کیوهیون که پایین کوه پارک شده بود  برگردن ،و اگه یکی از اونا برنگشته باشه ،دو تای دیگه با این نتیجه که یا مینی رو پیدا کرده یا اتفاقی براش افتاده ،به طرف سمتی که اون رفته بوده برن.

کیوهیون تصمیم گرفت به جایی که هه کوچولو آدرس داده بود بره ،و بعد از کمی گشتن توی باد و بوران وحشتناک بالاخره یه امیدی پیدا کرد ؛چراغ قوع ی پدرش که روی زمین افتاده بود و نیمی ازش با برف پوشیده شده بود رو پیدا کرد.

مینی مطمئنا یه جای نزدیک اونجا بود.

خوشبختانه ،باد با همون سرعتی که شروع شده بود ،متوقف شد.

یه چیزی شبیه یه تیکه لباس زیر نور چراغ قوه ی کیو درخشید  که از یه شاخه ی کاجی آویزون شده بود.

وقتی نزدیکتر شد ،موهای بلوند مین رو تشخیص داد.شبیه یه تیکه کلاه  گیس یا همچین چیزی بود.

شاخه درخت درست در لبه ی یه گودال عمیقی قرار داشت.وقتی کیوهیون  نور چراغ قوه رو به داخل اون گودال عمیق و تاریک گرفت،یهو یه چیزه صورتی ته گودال دید.

قلبش با دیدن بدن بی حرکتی که اونجا افتاده بود،فشرده شد و شروع کرد به فریاد زدن."مینی،مینــــی"

ولی اون نه حرکتی کرد و نه جوابی ازش اومد.کیوهیون بدون معطلی از کیفش طناب محکمی رو در آورد و به درخت کاج بست در حالی که همچنان داد میزد.

"نترس مینی

من اینجام،همه چی  خوب میشه حالا میبینی."

ولی با رسیدن به پایین، صحنه ی وحشتناکی جلوی چشماش نمایان شد؛اطراف مینی پر شده بود از خون.

"اوه خدای من مینـــی.تو چیکار کردی اخه؟!"

"کیو...تویی...اومدی؟

من...معذرت میخوام.

خواهش میکنم از دست من ناراحت نباش.

لطفا...منو ببخش

که بهت...دروغ گفتم.

دوستت ..."

"هیسسس،نباید حرف بزنی.

منم دوست دارم

معلومه که از دستت ناراحت میشم،چطور تونستی به خاطر اون انگشتره لعنتی همچین ریسکی بکنی؟

من یکی قشنگ تر از اونو برات میخریدم.

از این به بعد خواهش میکنم هر موضوعی که پیش اومدو بهم بگو...هیچی مهم تر از زندگی تو برام نیس.

مین!مین.خواهش میکنم تحمل کن.تو نمیتونی بمیری"

کیوهیون با دیدن مینی که یهو بیهوش شد ،با ناامیدی سیلی های پیاپی رو به صورت رنگ پریدش زد.

کراواتش رو باز کرد و خیلی سریع روی زخم سونگمین رو با اینکه خون دیگه قطع شده و خشک شده بود، باهاش بست.

بعد از کیفش یه پتو در آورد و دور بدن بی جان مینی پیچید و روی زمین نشست تا اونو توی بازو هاش بگیره.ولی  بدون کمک دو تا دوستاش هیچ شانسی برای بالا رفتن از اون گودال لعنتی نداشت،برای همین همون جا منتظر شد تا اونا برسن.

بعد از مدتی صدای ژومی و شیون رو شنید و بعد شروع به داد زدن کرد."ما اینجاییم ،این پایین"

بعد از اینکه اونا گودال رو پیدا کردن، با شاخه های درختان اطراف که با تی شرت شیون بهم وصلشون کردن ،یه برانکار تونستن درست کنن.شیون به  ژومی گفت ،اون میتونه تنهایی طناب رو بالا بکشه پس ژومی هم داخل گودال رفت تا به کیو کمک کنه.

کیوهیون تو افکارات خودش از خدا به خاطر دوستای قوی و نیرومندی که داشت تا بتونن برانکار نه چندان سبک رو بالا بکشن تشکر میکرد.

شیون بعد از سونگمین ،به کیوهیون و ژومی هم کمک کرد تا از اون گودال تاریک و ترسناک بالا برن.

وقتی بالاخره به ماشین رسیدن،سونگمین رو روی صندلی عقب گذاشتن و قبل از اینکه به آمبولانس زنگ بزنن ،کیوهیون با بیشترین توانی که ماشین داشت ،روشنش کرد.

کیوهیون به آمبولانس گفت که تا رسیدن به جاده و راه خودش خواهد اومد و وقتی به جاده رسیدن به آمبولانس ملحق خواهند شد.

ولی همین که شروع به روندن کرد یهو چراغ بنزین ماشین قرمز شد و علامت خالی بودن باک بنزین رو نشون داد.

"شوخیت گرفته؟"

ولی بعد یادش اومد که بعد از برگشتن از سئول با مادرش بخاطر هیجان خواستگاری فراموش کرده بود تا باکش رو پر کنه.

"آمبولانس نمیدونه که ما کجاییم،ژومی و شیون شما دو تا پیاده تا جاده برین و اونا رو بیارین.من اینجا منتظر میمونم و لباس های یخ زده و خیس مینی رو که پاره شدن سعی میکنم درشون بیارم."

بعد از اینکه اون دو تا به عجله به سمت جاده دویدن،کیوهیون به سمت صندلی عقب خم شد تا به دختری که بخاطر سرما لباش کبود شده بود ،حتی با وجود هوای گرم ماشین،برسه.

کیوهیون خیلی آروم کاپشن صورتی پاره شده مینی رو از تنش در آورد.

اون واقعا سینه های کوچیکی داشت،ولی با اینحال سینه های ماهیچه ای بود.ورزش های رزمی که کار میکرد باعث شده بود هیکلش بیشتر شبیه پسر باشه...این افکارات کیوهیون بود که ناخود آگاه به ذهنش اومد.

زخمش رو چک کرد ؛خون بند اومده بود و شلوار صورتیش با خون خشک شده به بدنش چسبیده بود.

اما شلوارش پاره شده بود و با خون خشک شده و برف آب شده سنگین شده بود.

کیوهیون کمی فکر کرد که چطور بدون اینکه به جای زخم آسیبی برسونه،شلوار یخ زدش رو در بیاره.

بعد یادش اومد که مادرش وسایل آرایش و مانیکور خریده بود و اونا رو توی داشبورد ماشین جا گذاشته بود؛خیلی سریع قیچی کوچکی رو برداشت و با دقت پارچه ی شلواره اطراف زخم رو قیچی کرد و فقط تیکه ی چسبیده و خونی رو جا گذاشت.

راضی از کارش شروع به باز کردن زیپ شلوار اسکی مین بود که یهو...

"این چه جهنمیه!!!!!!

لعنــــــتی!!!!

مینی ،این چیه؟!!!

چرا؟؟؟"