EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 14

دو تا صدای زنانه که در حال پچ پچ کردن بودن به گوشش میرسید.

"چه زوج خوشگلی!

چرا هر چی پسر خوش قیافه اس ،گی میشه؟"

"اون آقای شیک پوش خیلی نامزدشو دوس داشت،تا وقتی که بهش تلفن نکرده بودن ،از کنار تختش جم نخورد."

"بنظرم تماس خیلی مهمی بوده ،شنیدم که به دکتر میگفت امروزو باید بره خونه ،چون پدرش درخواست یه جلسه خانوادگی کرده و اونم نمیتونه نره.

تو اون کشو شماره تلفنشو نوشت و گذاشت و ازمون خواست همین که نامزدش بهوش اومد فوری بهش خبر بدیم.

هر دوشون خیلی خوش قیافه و خوشگلن،نگاش کن،مثل زیبای خفته میمونه؛تعجبی نداره که گفت برای بهوش اومدنش خیلی بی تاب و منتظره،گفت خیلی  حرفا برای گفتن باهاش داره."

سونگمین یه چشمشو باز کرد و وقتی سقف سفید رو بالای سرش دید متوجه شد که تو بیمارستانه،و اون دو تا زن مطمئنا پرستار هستن.

یهو با این فکر که مریضای  تو بیمارستان لباس های شخصیشونو در میارن، دستپاچه و مضطرب شد.

پتو رو کمی بلند کرد و زیرچشمی نگاهی به زیر اون انداخت و وقتی دید که لباس های گشاد بیمارستان رو تنش کردن چشماش گشاد شد و دستاش ناخودآگاه شروع به لرزیدن کرد.

"صبح بخیر آقا

خوش حالم که بیدار شدین ،حالتون چطوره؟

الان دکترو صدا میکنم و بعدشم به نامزدتون زنگ میزنم تا خبر خوب رو بهش بدم ،خیلی خوشحال میشه"

"لطفا ،بهش زنگ نزنین ...فعلا

منظورم اینه که میخوام نامزدمو سورپرایز کنم و شخصا این خبرو بدونه نه پشت تلفن."

"میفهمم چی میگین،چقد جذاب"

"میتونم یه سوالی بپرسم؟

کی لباسای منو در آورد و لباسام الان کجاس؟"

"همه وسایل شخصی بیمارا توی جای امنی نگه داری میشن و بعد از مرخصی بهشون تحویل داده میشه،ولی لباسای شما رو نامزدتون گرفتن.

فکر کنم نامزدتون خودش لباساتونو در آورد چون وقتی آوردنتون بیمارستان ،شما فقط یه زیرپیراهن و لباس زیر تنتون بود.

دکتر گفت که نامزدتون کار خوبی کرده که لباسای خیس و یخ زدتونو در آورده و بدنتونو با پتو و بخاری ماشین گرم کرده.

بهر حال گوشیتونو تو این کشو کنار  شماره موبایل خودشون گذاشتن و گفتن اگه خواستین بهشون یا به خواهرتون زنگ بزنین."

"خیلی ممنونم،یه کمک دیگه ای هم ازتون میخواستم.

میشه به دکتر فعلا نگین که من بهوش اومدم ،چند دقیقه وقت لازم دارم تا تلفن بزنم."

پرستارا تسلیم شده در مقابل این جذابیت سونگمین فوری قبول کردن.

"البته،راحت باشین .ما همین بیرونیم ،هر موقع کارتون تموم شد صدامون کنین!"

سونگمین هر چند هنوز بخاطر قرص های خواب کمی احساس گیجی میکرد ولی حالش درکل خوب بود.

روی تخت نشست و گوشیش رو برداشت و به این فکر کرد که چیکار باید بکنه :شنید که پرستارا در مورد کیوهیون میگفتن که چقد بی تاب بود تا با اون درمورد خیلی چیزا صحبت بکنه.

البته که باید بی تابی میکرد.این بزرگترین شُکی بود که تو زندگیش تجربه کرد.

دختری که فکر میکرد عاشقش شده،هیچی نبود جز یه دروغ گوی کثیف؛و نه برای چند دقیقه چند ساعت یا چند روز ،بلکه در تمام این روزای لعنتی که باهم بودن بهش دروغ گفته بود.

اون ملاقات خانوادگی که پدرش درخواست کرده بود چی بود؟

اون یه آدم خوب بود که شایسته ی این همه نامردی نبود ،الانم ممکنه خیلی ناامید شده باشه یا شایدم بخاطر اون مریض شده باشه ...بخاطر سونگمین،کسی که خیلی کارا برای دوست داشتن اون انجام داده بود حتی برای عاشق کردنش.

اون حاضر بود بخاطرش هر لحظه بمیره.

همونطور که داشت لیست مخاطبینشو میگشت اشکاش آروم روی گونه هاش سر خورد: الان از کی میتونست کمک بگیره ؟

نمیخواست به خواهرش زنگ بزنه ،چون نصحیت های اونو دنبال نکرده بود و حالا نمیخواست ازش بشنوه "من که بهت گفته بودم".

به بهترین دوستش سئوهیون زنگ زد که دنبالش به گانگوون بیاد ولی اونم برای یه سفر کاری خارج از کشور بود،پس اونم نتونست کمکی بهش بکنه.

بعد از مدتی تصمیم گرفت به کسی که درموردش مردد بود زنگ بزنه،ولی از همه اینا گذشته اون شخص انقدری بهش مدیون بود که الان بهش کمک کنه.

"الو ،هیچول شی؟"

"سونگمین؟

خدایا شکرت ،بالاخره بهم زنگ زدی!

سونگمین بخاطر اینکه دلتو شکستم معذرت میخوام ،نمیتونم ازت انتظار داشته باشم که منو درک کنی،میدونم یه پست فطرت بودم ولی ناخودآگاه عاشقش شدم.

نمیخواستم این اتفاق بیفته و ..."

"میشه چند لحظه خفه شی؟

زنگ نزدم که خودتو توجیح کنی،فقط الان به کمکت احتیاج دارم،و الانم وقتشو ندارم که به کس دیگه برای کمک کردن فکر کنم."

"کار خوبی کردی،هرکاری بخوای برات انجام میدم فقط بهم بگو"

"خوب گوش کن:میدونم که یه ماشین خوب و تند رو داری پس با بیشترین سرعتی که میتونی ،میای اینجا تو گانگوون.

من تو یه بیمارستان اورژانسی ام.بنظرم توی گانگوون."

"مینی چه اتفاقی برات افتاده؟"

"منو اینطوری صدام نکن و بذار حرفم تموم شه.

 اول برو آپارتمانم ،هنوزم کلیدا رو داری و چند تا لباس برام بیار و سریع و زود

و هر چی میتونی سریع تر بیا!

اوه یه چیز دیگه ،همین که رسیدی جلوی بیمارستان اول بهم زنگ بزن .

ما باید بدون اینکه کسی متوجه مون بشه از بیمارستان فرار کنیم."

"سونگمین توی مشکل افتادی؟"

"آره

تو یه مشکل خیلی بزرگ بعدا بهت میگم فعلا زود باش بیا."