EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 15

بعد از انجام تمام تست های پزشکی،دکتر به سونگمین اطلاع داد که زخمش جدی نیس و نیازی به نگرانی نداره.

خیلی شانس آورده بود که ریشه درخت به قسمت های حساس بدنش نرسیده بود،هیچ عصبی آسیب ندیده بود و با چند تا بخیه و انتی بیوتیک کارش حل میشد.

سونگمین مطمئن بود که دکتر درمورد بهوش اومدنش به کیوهیون خبر خواهد داد ،پس به یه فکر سریع نیاز داشت که چطوری از اینجا هر چه زودتر در بره.

"دکتر میتونم قدم بزنم؟"

"بله میتونین ،اما بهتون توصیه میکنم زیاد به زانوتون فشار نیارین،بهتره که استراحت کنین."

مدتی گذشته بود و پرستارا از بخش اون تکون نخورده بودن.

چشماشو بست و به اون دو تا دختر که داشتن در مورد عشقشون پچ پچ کنان حرف میزدن گوش کرد که مکالمشون توجه شو جلب کرد.

"یکی از دوستام دیروز دوست پسرمو دیده که داشته یه  انگشتر گرون میخریده.

چی فکر میکنی؟بنظرت برای من میخرید؟"

"غیر از تو برای کی میتونه بخری؟"درست همون لحظه یکی از پرستارا با عجله وارد اتاق شد و داد زد:

"اونجه زود باش،دوست پسرت تو حیاط بیمارستان منتظرته و یه دسته گل رز بزرگ هم تو بغلشه!"

"چی بهت گفتم

حالا پاشو برو،روپوش کارتم در بیار،نمیخوای که با این لباسای یونیفرمت ازت درخواست بکنه ؟"پرستار دیگری با هیجان از خوشحالی دوستش اینو گفت.

سونگمین با یاد آوردی روز خواستگاری کیوهیون آه غمگینی کشید ولی الان باید حواسشو جمع میکرد.الان نیاز به تمرکز داشت.

همین که دید دختر پرستار لباس یونیفرمش و کلاهش رو در آورد و روی صندلی انداخت ،قبل از اینکه بره بیرون به دوست پرستارش گفت:

"ببخشید که بین مکالمتون میپرم ،ولی بنظرم اگه شما هم برین و صحنه خواستگاری رو با گوشیتون ضبط کنین ،یه خاطره عالی رو به دوستتون میتوتین بدین."

"واو ،خیلی ممنونم ازتون آقای لی

شما درست میگین،از این کار خیلی خوشحال میشه،منم الان میرم.

میتونم از پرستار دیگه ای بخوام که بیاد جای من،تا اگه به چیزی احتیاج داشتین کمکتون کنه."

"نیازی نیست،تو این مدت کم به چی احتیاج خواهم داشت،بعدشم شما که خیلی قرار نیست اونجا بمونین.

پس زود باشین ،نمیخوایین که بهترین قسمتشو از دست بدین مگه نه؟"

لحظه ای که سونگمین بالاخره تو اتاقش تنها شد،سریع از تخت پایین اومد و لباس پرستار رو پوشید و قبل از اینکه از اتاق جیم بشه یه نگاهی به آیینه انداخت .

تنها مشکلش الان این بود که کفش های راحتی بیمارستان تو پاهاش بود ولی برای حل این مشکل دیگه وقتی نداشت.

با عجله به سمت آسانسور رفت و مدتی که منتظر بالا اومدن اسانسور بود به هیچول زنگ زد و هیچول بهش گفت که تازه به پارکینگ بیمارستان رسیده و داره ماشینو پارک میکنه.

در آسانسور باز شد و سونگمین خدا رو شکر کرد که فقط یه نفر تو اسانسور بود که اونم آشنا بنظر نمیرسید،با اینحال اون آدم با دیدن پرستار زیبا و بلوند لبخند ناپاکی روی لباش نشسته بود.

اون مرد با زنگ خوردن گوشیش بالاخره نگاه خیرش رو از پرستار جذاب گرفت و سونگمین آهی از روی آسودگی کشید.ولی همین که از دهان مرد شنید "آقای چو،اسمشونه؟"قلبش ایستاد و گوش هاشو به مکالمه مرده تیز کرد.

"چرا وقتی که توی پذیرش بودن ازش نخواستی کاغذا رو امضا کنه؟

که اینطور؛ یادت رفته بود ،خب الان کجاست؟

 میدونم میدونم،اون وظیفه من بود که دفتر ثبتو بنویسم ولی من ازت نخواستم چند دقیقه جای منو بگیری؟چطوری تونستی فراموش کنی؟

بهر حال خوش شانسی چون من الان تو آسانسورم و اگه میگی که اون الان پایین منتظره ،من میرم با خودم میارمش تا اون کاغذای لعنتی رو امضا کنه."

سونگمین با شنیدن اینکه کیوهیون پایین منتظره آسانسوره ،با عجله و پی در پی دکمه طبقه دیگه ای رو به جای همکف زد تا کیوهیونو نبینه.

"یادم رفت یه کاری تو طبقه دوم داشتم"و به مرد گیج کنارش لبخند تصنعی زد.

همین که آسانسور ایستاد به سرعت و پای لنگان بیرون دوید ولی  بخاطر سرعتش و کفش های راحتی یهو پاش لیز خورد و داشت می افتاد  که توسط دو تا بازوی قوی گرفته شد.

یه دکتر بلند قد و خوش قیافه بهش لبخند زد."مراقب باش گل خوشگل من.

بنظرم پرستار جدید بخش زایمان هستی نه؟تا حالا ندیده بودمت.

من دکتر کانگ هستم ،رئیس بخشتون.و شما؟"

من ناروتو مون هستم ،در خدمت شمام"

"چه اسم عجیبی،شاید بخاطر اینکه زیبایی عجیبی هم داری."دکتر درحالی که لاس میزد گونه های سونگمین رو نوازش کرد.

"الان بهتره بریم ،یه خانم جوون توی اتاق عمل 137 منتظرمونه،قراره دو قلو زایمان کنه و به کمکمون نیاز داره."

سونگمین بخاطر این معجزه ی فکرش خدا رو شکر کرد .البته اون یه بازیگره ماهر بود  و یه دروغ گوی خوب...

بعدش وانمود به استفراغ کردن کرد و با صدای خفه ای گفت:

"معذرت...میخوام دکتر،میتونم ازتون ..خواهش کنم از پرستار دیگه بخوایین کمکتون کنه،من الان...حالم اصلا خوب..نیس

نمیتونم الان همراهیتون کنم،من حامله ام و از ...صبح همش حالت استفراغ دارم،واقعا معذ...رت میخوام."

"برو ،دستشویی اونجاست و نگران چیزی نباش،پرستار دیگه ای رو صدا میکنم.اما بعد از تموم شدن کارم میخوام توی دفترم ببینمت باشه؟"و دکتر چشمکی به دختری که دستشو گذاشته بود روی دهنش،زد.

سونگمین با پای لنگان به سمتی که دکتر شهوتی نشانش داده بود دوید و بعد از داخل شدن، در دستشویی رو پشت سرش بست .

به هیچول زنگ زد و گفت که پایین منتظرش بمونه و بعد به سرعت به طرف پله ها رفت.

نمیخواست ریسک رفتن با آسانسور رو بکنه.بالاخره بدون هیچ برخورد دیگه ای به خروجی بیمارستان رسید و دنبال هیچول گشت.هیچول با تماس یهویی سونگمین که بازوشو گرفت از جا پرید:"سونگمین،خودتی؟

این چه ریخت و قیافه ایه؟"

"ماشینت کجاس؟بجبب وقتی برای هدر دادن نداریم،حتما تا الان کیوهیون متوجه غیبت من شده!"

"کیوهیون کیه؟چرا داری میلنگی؟"

"اونطوری که فکرشو میکنی نیس،صدمه دیدم برای همین پام میلنگه.

همه چیزو برات تعریف میکنم ولی خواهش میکنم الان بیا از اینجا بریم"

سونگمین صندلی عقب ماشین نشست و لباس هایی رو که هیچول براش آورده بود فوری تنش کرد،و هیچول با دیدن سونگمین که لباس هاشو بغل میکرد حیران و متعجب شده بود.

"چقد دلم برای لباس های مردونم تنگ شده بود."

بعدش هیچول ماشینو نگه داشت و سونگمین رفت صندلی جلو نشست.

همونطور که مدام با آینه جلو جاده رو نگاه میکرد ،تمام قضیه رو برای دوست پسر سابقش تعریف کرد.

"مطمئنم که دنبالم میگرده و سعی میکنه باهام تماس بگیره،نمیتونی تند تر از این بری؟"

"البته که سعی میکنه پیدات کنه.واقعا نمیفهمم چرا اینطوری داری ازش فرار میکنی.

از همه ی اینا گذشته تو بهش دروغ نگفتی ،اون بوده که تو رو دختر فرض کرده"

"آره و منم انکارش نکردم و حتی ازش پول هم خواستم،یه عالمه پول!

من چیزی جز یه دروغ گو و فریب کار نیستم الان دیگه قطعا از من متنفره

دوست پسر قبلیش یه ترسو بود و اونو نبخشید و حتی وقتی سعی میکرد ببوستش ردش کرد و بهش گفت در گذشته دوسش داشته ولی حالا دیگه نه.

من نمیخوام اون کلماتو از دهنش بشنوم،تحملشو ندارم."

"سونگمین خیلی احمقانه فکر میکنی،فکر نمیکنی اون دوس پسر قبلیشو رد کرد چون کس دیگه رو دوس داشت؟مثلا تو رو..

و فکر نمیکنی اون پسر لایق توضیح شنیدن باشه؟"

"هیچول تو آخرین کسی هستی که اجازه داره منو درباره توضیح دادن نصیحت کنه!

منم لیاقت یه توضیح رو قبل از اینکه گردن هان گنگ رو با زبونت بچشی،نداشتم؟

بهر حال من دیگه هیچ نیازی به توضیحات تو ندارم،چون من حالا دیگه عمیقا عاشق کیوهیون شدم و این اتفاق برای اون هم در آینده میفته.

اون یه کس دیگه ای رو پیدا میکنه و عاشقش میشه،یه کسی که لایقش باشه نه منه پسته نفرت انگیز!"

"اگه عاشقشی ،پس چرا داری ازش فرار میکنی؟"

"چون من یه ترسو ام و اون از ترسو ها متنفره.نمیخوام بشنوم که بهم بگه ازم متنفره...ترجیح میدم با این خاطرات زیبایی که منو دوس داشت زندگی کنم،نه اینکه ازم متنفر بود.

چرا داری از این جاده میری؟

این راه خونه ی من نیس!"

"ما داریم میریم فرودگاه ،بلیط گرفتم برات و تو صندوق عقب هم چمدونت با همه چیزایی که لازمش داری هست، در مورد چیزی نمیخواد نگران چیزی باشی."

"هیچول معلوم هست داری چی میگی؟"

"ما داریم میریم ژاپن"

"دیوونه شدی؟

من گفتم دارم ازش فرار میکنم ،منظورم این نبود که دیگه از کشورم فرار کنم!"

"بذار برات توضیح بدم قضیه رو :من هزار بار بهت زنگ زدم ولی تو جوابمو ندادی.

آره من زنگ میزدم که ازت معذرت خواهی کنم ولی علاوه بر اون زنگ میزدم که بهت بگم که یه شرکت بزرگ ژاپنی تو و هانگنگ رو میخواد تا توی یه موزیکال اجرا کنین.هانی الان اونجاس ولی تهیه کننده اونو بدون تو نمیخواد."

"هیچول نمیبینی من دارم میلنگم؟

اینطوری چطور برقصم اخه؟"

"مشکلی نیس،چون نقش تو قراره رو ویلچر بشینه.

تهیه کننده تو رو  بخاطر صدات و زیباییت میخواد.

البته اینکه تو زبونشونو هم خبلی  خوب صحبت میکنی یه امتیاره دیگه اس.

همچین موقعیت هایی فقط یه بار تو زندگی آدم رخ میده ،نباید از دستش بدی."

"در واقع تو برای فرصت به دست اومده برای هانی جونت هیجان زده ای ،نه من."

"باشه تو راس میگی ،اما درموردش فکر کن،بعدش میفهمی که حق با منه.

بهر حال تو که میخواستی یه مدت از دید اون پسره مخفی بشی مگه نه؟"

"آره این راه خوبیه که ازش دور بشم ،ولی مسیرتو عوض کن.

میخوام برم خونه خواهرم و بهش بگم کجا میرم ،همینطور میخوام یه چیز دیگه بهش بگم.

مطمئنا اون خونه ی خواهرمم میره،آدرسشو بلده.".....