EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 17

هانگنگ با نوشته ای که در میان جمعیت شلوغ در فرودگاه ژاپن در دست داشت و منتظر هیچول بود ،با دیدنش برایش دست تکا داد.

با اشتیاق ،پسر زیبا رو بغل کرد و با نگاه مشکوکی به پسر بلوندی که کنارش می آمد را نگاه کرد.

"چرا داره میلنگه؟"

چرا همه با لینگیدن من دچار سوء تفاهم میشن؟نگران نباش همکار عزیز،من عادت ندارم چیزی رو که مال کس دیگه ای ،برا خودم بردارم.مخصوصا اگه کسی که اولش مال من بود ،من دیگه ارزشش رو فهمیدم."سونگمین با نیشخند معناداری روی شونه های هان گنگ زد.

"در مورد اون موضوع،قبلا که بهت گفتم ،من خیلی متاسفم.

من خیلی اشتباه کردم که راستشو بهت نگفتم...اینکه عاشق یه نفر دیگه شدم و جوری شد که معشوقه ی من شد.پس دیگه به اون حمله نکن."هیچول با دیدن قیافه ی سونگمین پرید جلوی دوست پسرش تا ازش محافظت کنه.

"راس میگی،به من ربطی نداره.فقط خسته  و درد دیده و حسود شدم ...با شادی تو.

خواهش میکنم هردوتون منو ببخشین.من واقعا میفهممت نگران نباش"لبخند کمرنگ سونگمین و بغل کردن بی ریایش هانگنگ را شوکه کرد و باعث شد بیشتر احساس گناه  بکند.

در همان حال سئول:

"میتونین حداقل یه عکس ازش بهم نشون بدی؟"کیوهیون ، تنها چیزی را که از سونگمین مانده بود،

تیکه کاغذی که در آن دلیل  فرار کردنش را توضیح داده بود،محکم به سینه اش چسبانده بود و با ناراحتی از خواهرش پرسید.

خواهر سونگمین حتی با دیدن اشک های کیوهیون و احساس تاسف،باز هم از گفتن جای سونگمین امتناع کرد.

اون با دردی که از چهره ی مرد روبه رویش میخواند؛داشت تحت تاثیر قرار میگرفت ولی بعد خواهش سونگمین را که نمیخواست چیزی به او بگویید یادش آمد.

"البته که میدم.با من بیایین تو اتاق قدیمی سونگمین.

اون قبل از اینکه یه اپارتمان برای خودش اجاره کنه که ب دانشگاهش نزدیک تر باشه ،با ما زدگی میکرد."خواهر سونگمین با زیاد و بلند بلند صحبت کردن میخواست توجه کیوهیون رو از ناراحتیش عوض کنه.اما صحبت کردن درباره سونگمین به چیزی کمک نمیکرد.

با تمام غم و اندوهش،کیوهیون با دیدن بهشت کوچ صورتی که در اتاق سونگمین بود ،لبخند کم رنگی روی لبانش نشست.اونجا تماما حس سونگمین را داشت،با خرگوش های صورتی که در کل اتاق پخش بودن ،با ملافه هایی به رنگ بنفش و اسبابه به رنگ صورتی روشن.

با نشستن کیوهیون روی تخت سونگمین و نوازش ناخودآگاه بالش سفیده پر از پروانه های صورتی که روی تخت بود،خواهر سونگمی پرده های بنفش را کنار کشید.

"میتونم این عکس رو پیش خودم نگه دارم؟"کیوهیون با صدایی که انگار بغضش هر لحظه آماده ی ترکیدن بود پرسید.

"البته که میتونین.ولی اینطوری فراموش کردنش براتون سخت میشه.

"کی گفته که من میخوام فراموشش کنم؟

من تسلیم نمیشم.تا وقتی که پیداش کنم و باهاش حف بزنم.میخوام تو چشمام نگاه کنه و خودش بگه دیگه نمیخواد منو ببینه.

این باور رو که احساس بین ما با عهد و رابطه ی قوی ،اشتباه بود رو قبول نمیکنم.

قبول دارم که شروعمون برپایه ی یه دروغ بود،ولی در تمام این روزها من عشقش به من رو احساس کردم، و من قطعا عاشق شخص سونگمین شدم ،نه یک دختر ،نه یک پسر،بلکه عاشق وجود شگفت انگیزی که اون داشت شدم.

میشه شماره تلفنش رو بهم بدین؟هیچ وقت فکر نمیکردم بهش احتیاجی داشته باشم ،برای همین نپرسیدم.چون مطمئنم که ما از هم جدا نمیشیم."

"متاسفم ولی این موبایلشه که روی میز گذاشته.قبل از این که بره گذاشتش اینجا."

"پس شما چطور باهاش تماس میگیرین که بدونین حالش خوبه یا نه؟"

"گفتش که لازم نیس من بهش زنگ بزنم،خودش گاه به گاه با موبایل هیچول بهم زنگ خواهد زد."

کیوهیون اونقدر در افکارات خودش غرق بود که توجه ای به اون اسم نکرد.

"من دارم میرم ،لطفا اگه بهتون زنگ زد بهش بگین که من دست بردار نیستم و تا وقتی پیداش نکردم ،دنبالش میگردم.من آدم سمجی ام."

"برای هردوتون ناراحتم.متاسفم از اینکه جای اونو بهتون نگفتم،ولی برادر من هم خیلی آدم سمج و یک دنده ایه ،اون قسمم داد که بهتون هیچی نگم."

"نگران نباش.میفهمم.ولی یک بار دیگه میگم که شما و سونگمین بدونین،من بخاطر هردومون میجنگم."

کیوهیون اینو گفت و با قاب عکسی از مرد زیبایش و نامه به طرف در که خواهر گیج سونگمین راهنمایی اش میکرد ،رفت.

داخل ماشین نشست و بعد از اینکه درو قفل کرد،دقایق زیادی رو همونطور بی حرکت به عکس خیره شد.

اون چشم ها و لب ها که برایش حس عجیبی داشت.طعم شیرین اون لب های خاص که خاطراتش رو به یاد می آورد و انرژی پر از زندگی که از آن چشم های جذاب جرقه میزد.

یک دفعه صدای خواهر سونگمین در سرش تلنگری زد که اون موقع اونو نادید گرفت." هیچول

این اسم دوست پسر قبلی سونگمین نبود؟

قطعا درست فهمیده بود ولی یعنی ممکن بود که...

نه امکان نداشت....ولی شاید سونگمین اونو بخشیده بود و با اون رفته بود،برای همین خواهرش گفت اون با موبایل اون پسره بهش زنگ میزنه.