EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 18

نام خانواده چو خیلی در سئول معروف بود ،برای همین تماس گرفتن کیوهیون با رئیس دانشگاه هان یانگ کار سختی نبود تا اطلاعات به درد بخوری از داشنجوی ارشد لی سونگمین به دست بیاره.

کیوهیون از گفته های اون ها فهمید که سونگمین برای یک سال از تحصیلش بخاطر قرار داد کار خیلی خوبی که از طرف یک کمپانی ژاپنی بسته بود ،مرخص گرفته بود.

رئیس داشنگاه با غرور خاصی به آقای چو توضیح داده بود که دانشجویشان تمام سال را به عنوان نقش اول مرد در یک مموزیکال معروف ایفای نقش خواهد کرد، که زمان نمایش روز اول ژانویه خواهد بود.

روز تولد سونگمین...کیوهیون با خودش گفت.

بعد از تشکر کردن از رئیس داشنگاه بخاطر لطفش ،کیوهیون تصمیم گرفت برای رفتن به ژاپن عجله ای نکند ،با اینکه قلبش میگفت زودتر برود.

نمیخواست مزاحم سونگمین که برای نمایش خودش را آماده میکرد ،بشود.نمیخواست در راه موفقیتش مانعی باشد ،برای همین تا روز نمایش صبر میکرد.

روز های باقی مانده تا عید مثل سرعت حلزون میگذشت ،ولی بالاخره شب عید سال نو رسید و کیوهیون فوری به سمت ژاپن پروازی گرفت .با قلبی که از انتظار دیدار دوباره ی آن چشم های درخشان و بوسیدن دوباره ی آن لب هایی که آه-خیلی دلتنگش شده بود.

در طول پروازش ،خوشحالی کیوهیون کمی بخاطر فکر اینکه سونگمین دوباره با دوست پسر قبلی اش باشد ،تیره و تار میشد.

ولی اون با هزار تا هیچول هم برای قلب سونگمین مبارزه میکرد ،اون هرگز کسی رو که بهش احساس زنده بودن و زندگی کردن رو داد ،ول نمیکرد.عشق اون به لی سونگمین بدون برگشت بود، و مهم نبود که اون مرد بود یا زن.

بیرون سالن موزیکال هوا خنک و بارونی بود.دست ها و پیشونی کیوهیون خیس بود ،نه بخاطر باران بلکه بخاطر احساس قوی که از دیدن مرد بلوند زیبایی که روی صحنه بود و در حالی که روی صندلی چرخ دار نشسته بود با صدای شیرین معروفش میخواند ،تمام وجود کیوهیون رو درگیر کرده بود.

وقتی سونگمین مثل فرشته ها روی صحنه میخواند ،یاد شب کارائوک افتاد.با به یاد آوردن صدای شهوانی سونگمین در اون لحظه ،کیوهیون مجبور شد بخاطر صدای ناله ای که از دهانش خارج شد ،با دستمالی صدایش را خفه کند.

سونگمین به عنوان یک مرد حتی زیبا تر از یک زن شده بود.با آن قفسه ی سینه و شانه های مردانه اش بطور عجیبی مردانه بنظر میرسید ،با اینحال هنوز هم ظریف و زیبا و زنانه بود ،با آن فیگور صاف و خاص و صورت بی عیب و نقصش.

با اینکه سونگمین روی صندلی چرخ دار نشسته بود ولی کیوهیونهنوز هم میتوانست انحنای زیبای بدن سونگمین را تحسین کند.کمر باریکش ،ران های شهوت انگیزش ،ساق پاهای بی عیبش ،همه چیز بطور عالی زیر آن لباس های تنگ پنهان شده بود.

کیوهیون وقتی به خود آمد ،فهمید که نمایش تمام شده است و بعد با عجله  و با دسته گل بزرگی از رز های صورتی در آغوشش به سمت خروجی بازیگران رفت.

اهمیت نمیداد که باران میبارید،او باید باحال و شیک بنظر میرسید ،البته اگر هر لحظه از خوشحالی منفجر نمیشد.

بعد از اینکه تعداد زیادی از در خروجی بیرون آمدند یک مرد قوی هیکل به کیوهیون نزدیک شد و با صدای بلندی گفت:"رئیسم میخواد بدونه شما اینجا چیکار میکنین؟"

کیوهیون که ژاپنی را خوب بلد بود به راحتی جوابش را داد."میشه بپرسم چرا رئیستون کنجکاو شده که من اینجا چیکار میکنم؟

اصلا اون کی هست؟"

"اون لیموزین مشکی رو نگاه کن.امیدوارم که  اصلا رئیسم رو نشناسی ،چون اون گردن کلفت خطرناکیه.سردسته ی یاکوزا.پس حالا بهم بگو اینجا برای چی ایستادی؟"

"به رئیست بگو ،منتظر کسی هستم و به اون هم ربطی نداره."

مرد قوی هیکل که به سمت رئیسش رفت تا گزارش کند ،کیوهیون برگشت و توجه اش را دوباره به سمت در خروجی داد ولی متاسفانه هیچ اثری از کسی که منتظرش بود ،دیده نمیشد.

وقتی یهو کسی دسته گل بزرگ رو ازش گرفت ،متوجه شد که اون همون بازیگر زنی هست که نقش مقابل سونگمین را داشت.

"ممنونم.آقا پسر برای گل ها ولی نمیتونم با بغل ازت تشکر کنم چون نامزدم تو اون لیموزین داره نگامون میکنه و خیلی مرد حسود و مالکیت طلبیه."

کیوهیون گل ها رو از دست دختر شوکه شده قاپید و گفت:"متاسفم خانم برای اینکه دچار سوء تفاهم شدید .این گل ها برای شما نیستن."

اون زن با قیافه ای که دلخوری ازش مشخص بود به سمت ماشین حرکت کرد.

بعد از دقایقی کوتاه ،کیوهیون یهو با ضربه ای که  روی صورتش فرود آمد ، پخش زمین شد.

بعد از چند ضربه به کمر و شکمش احساس گیجی کرد و بعد در حالت بیهوشی مردی رو دید که مثل نینجا پرید به سمت سه گردن کلفتی که مثل حیوان او را هم کتک زدند و شکستش دادند.

کمی بعد دیگر چیزی احساس نمیکرد ،فقط صدای شکایت زنی رو میشنید که در مورد مردی حرف میزد که بهش پیشنهاد داده بود تا با او به هتل برود و بعد همان صدا هم ناپدید شد.

"کیو.خواهش میکنم بیدار شو.

کیو خواهش میکنم....ما باید از اینجا فرار کنیم."

کیوهیون حتما داشت خواب میدید...صدایی رو که آرزوی شنیدنش رو داشت میشنید که نامش را صدا میزد.

ولی نمیتونست تکون بخوره.مخصوصا دستش رو هم نمیتونست تکون بده.

"چی شده؟من دارم خواب میبینم؟یا چی؟"با صدای بلندی پرسید.

"نه کیو خواب نمیبینی.

خوشحالم که به هوش اومدی.خوب گوش کن ببین چی میگم.تو الان رو صندلی بسته شدی که دستات هم از پشت گره خوردن.

من درست پشت سر تو هستم ولی نمیتونم ببینمت چون منم به صدنلی بسته شدمو ما پشت به هم هستم.ولی نگران نباش یه گره کوچولو مونده و بعدش میتونم طناب رو باز کنم.بعدش میتونیم در بریم.گوش کن

اگه کسی اومد تو ،خودتو به بیهوشی بزن و بذار کارمو راحت انجام بدم باشه؟"

"مین دوست دارم ،چرا تنهام گذاشتی؟"

"کیو منم دوست دارم ولی لطفا بذار بعدا صحبت کنیم ...بعد از اینکه از اینجا فرار کردیم...."