EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 20

لحظات مدهوشی و مستی که داشتند تا صدای بلندی که از بیرون آمد و بیشتر شبیه ضربه ی بزرگی به در بود ،ناگهان خراب شد....

سونگمین اولین نفری بود که خودش را جمعو جور کرد و کیوهیون را به کناری کشید و خودش آرام و آهسته پشت در رفت و گوش هایش را به در چسباند .

کمی بعد خیلی آهسته دستگیره در را چرخاند و کمی در را باز کرد تا بتواند نگاه زیر چشمی از لای در به بیرون بیندازد.

بعد از اینکه در را بست به طرف کیوهیون چرخید و با احتیاط در گوشش زمزمه وار گفت:"یه نگهبان جلوی در هست ولی فکر میکنم خوابیده باشه و از رو صندلی افتاده باشه چون داشت خرو پف میکرد ،ولی تن لشش درست دم در پخش شده و راهو بسته.

کیو گوش کن ،شانس آوردیم در به داخل باز میشه ،پس همین که من درو باز کردم از روی مرده رد میشی و منتظر من نمیمونی ،مستقیم میری بیرون از اینجا و ما جلوی اولین فست فودی که سمت راست بار هست همدیگه رو میبینیم فهمیدی؟

بهم قول بده منتظر من نمیمونی و به طرف بیرون میدوی و اگه کسی ازت چیزی پرسید فقط بهش بگو که یکی از همکارا فرستادت که بری چند تا کاندوم بخری براش ،چون همین الان بهش نیاز داره و تمومش کرده باشه؟

حالا زود باش بهم قول بده که به سلامت میری و در مورد منم نگران نمیشی"

"ولی چرا نمیتونم منتظرت بمونم تا با هم فرار کنیم؟

خیلی خب ،قول میدم .

و یادت نره که خیلی دوست دارم ."

"کیو منم دوست دارم ...حالا خواهش میکنم حواستو جمع کن و آماده باش"

سونگمین درو باز کرد و کیوهیون رو به حلو هل داد که از روی مردی که روی زمین دراز کشیده بود رد بشه.

بعد از اینکه ناپدید شدن کیو رو از سالن دید ،نفس راحتی کشید و یک پایش را آن طرف مرده خوابیده گذاشت ولی همین که خواست پای دیگرش رو هم بذاره و رد بشه ،حلقه شدن دستان سنگینی رو دور قوزک پاهاش حس کرد.

سونگمین حالا هر کدام از پاهایش در دو طرف مرد قرار گرفته بود  و آن مرد با دقت و اشتیاق داشت به دختری که در حال بازی با لبانش بود و پلک هایش را با عشوه گری بر هم میزد نگاه میکرد.

"هی خرس گنده ،از چیزی میبینی که  لذت میبری؟"

"تو کی هستی و میخوای چیکار کنی؟"اون مرد که هنوز بخاطر خوابی که توش بود،گیج میزد پرسید.

"نمیدونم کی ام ولی تو رو میدونم که کی هستی.

تو مردی هستی که من خیلی وقته چشمم دنبالته  و میخوامش و الان بالاخره تونستم باهات تنها باشم.ما دیگه تنهاییم مگه نه؟"

"آره هیچ کس جز من اینجا نیست.

اون دو نفر که تو اتاق هستن زیاد مهم نیست، من برای نگهبانی از اونا کافی بودم.

ولی چطور تو خیلی وقته دنبال منی ،من که اولین بارمه اینجا کار میکنم.؟"مرد همونطور که داشت جوراب های مینی رو آروم آروم از پاش در می آورد گفت.

"اوه خرس من تو نفهمیدی من چی گفتم.من همیشه تو رویای مردی مثل تو بودم.انقد خوش قیافه عضلانی و قوی ،و وقتی دیدمت که اینطوری اینجا دراز کشیدی و منتظر منی ،احساس کردم خوشبخت ترین دختر روی زمینم."سونگمین با صدای اغوا گرانه ای اینا رو گفت  در حالی که بدنشو با پیچ و تاب خم کرد روی مرد و باسنش رو روی قفسه ی سینه ی مرد و پاهایش را در دو طرف بدنش گذاشت.

"من  اینطوری با تو خیالت پردازی میکردم که تو آروم کفشای سندل منو از پام در بیاری و یکیشو بدی به من .

بعد من پاشنه شو برات لیس بزنم و بهت نشون بدم که خودمو چطوری برات آماده کردم. باشه؟"سونگمین با صدای هوس انگیزی که انگشتش رو میمکید گفت و قربانی اش رو دیوانه کرد.

ولی یک دفعه هر دوی اونا با صدای فریاد عصبانی که پشت سر سونگمین بود شوکه شدند.

"مینی خواهش میکنم.این کارو نکن.

آقا لطفا منو به جای اون پسر بردار.آه منظورم اون دختر بود."

"مینی؟اون کیه؟"مرد از بازو های سونگمین گرفت و خودش رو بالا کشید و گفت.

"آره خرس من.مینی اسم مستعار منه...میدونی یه چیزی شبیه مینی موس که تو کارتون هست.و من ازت میخوام تو هم برای من میکی موس بشی.

و اینم خواهر من هیونی هس.بهش توجه نکن اون حسوده.و وقتی حسادت میکنه مثل احمقا میشه.و کارای اشتباه میکنه.

من بهت چی گفتم هیونا؟نگفتم برو برام چند تا کاندوم بخر و بعدش منتظر من بمون ها؟"

"چرا باید منتظرت بمونه؟مرده غول هیکل پرسید.

"اون بخاطر این که من اولش تو رو دیدم بهم حسادت میکرد اما بعد اینکه من باهات کارمو تموم کردم بهش قول دادم اجازه بدم با اون هم یه حالی بکنی.تو چی میگی خرس من؟

و تو خواهر همین الان برو ،من به کاندوما نیاز دارم .

برو...همین الان"

بعد از اینکه سونگمین رفتن کیوهیون رو تماشا کرد به اون مرد گفت تا سندل هایش را در بیاورد و یکی از آنها را به اون بدهد.

مرد خیره به دختر که چطور پاشنه های بلند کفشش را لیس میزد و میمکید نگاه میکرد و کاملا محو شده بود و ناله هایی از سر خوشی از دهانش بیرون می آمد که یهو درد بزرگی از ناحیه سرش احساس کرد و باعث شد روی زانو هایش روی زمین بیفتد و ناله هایش به فریاد هایی از درد تبدیل شود.

بعد از اینکه سونگمین با پاشنه ی کفشش ضربه ی محکمی به سر مرد زد  بلندد و به سرعت یه خرگوش تند و تیز از اونجا فرار کرد.

از دور مثل یه دختر که شلوار اسپندکس ( همون ساپورت) قرمز پوشیده بود، جلوی فست فود منتظر بود و هر عابر مردی که رد میشد  در ستایشش سوت میزد.

" هی ، س/ک/س/ی، چرا انگشت وسط خودت رو به بچه های بیچاره نشون میدی، اونها که کار اشتباهی نکردند، فقط تحسین خودشون رو بریا یه فرد زیبا و سکسی مثل شما ابراز میکنند!" سونگمین خندید اجازه داد دختر دیگه محکم در اغوشش بگیره

" اوه، مینی، تو اینجایی، خداروشکر! اون حیوون کاری باهات کرد؟"

" کیو، یاداوری نکن که چیکار کردی، تو تقریبا نقشه من رو بخاطر حسادت احمقانه ات از بین بردی!"

" حسادت نکردم، من نگران امنیت تو بودم ... الان بهم بگو لطفا، او بهت صدمه زد یا نزد؟"

" نگران من نباش، باید نگران اون مرد بیچاره باشی، نه تنها نتونست کاری با من انجام بده، بلکه نمیتونه برای یه مدت طولانی کاری با هیچ کس انجام بده! حالا بیا تاکسی بگیریم، و بریم محل اقامتت، اونها نمیدونن تو کی هستی، اما من رو میشناسن. ما به یه نقشه نیاز داریم ... اونها یاکوزا هستند، برای خاطر خدا، درمورد اونها شوخی نیست!"