EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 5

سونگمین با همراهی آرا ،خواهر مهربون کیوهیون ،و در حالی که در دل خودشو تشویق میکرد و میگفت "برو جلو مین !تو میتونی از پسش بربیای .فایتینگ" وارد خونه شد.در افکارات خودش بود که صدای جیغ مانند آزار دهنده ای حواسشو پرت کرد .

"اوپا اوپــــا !دلم خیلی برات تنگ شده بود.چطور تونستی همچین کاری با من بکنی؟تو نبودی مگه بهم گفتی چون علایقت فرق میکنه و  گ/ی هستی نمیتونی عاشق من بشی ،و الان این یعنی چی؟!"یه دختر لاغره قدبلند که البته اگه از سونگمین بپرسی یه دختر خیلی لاغر وخیلی لوس این حرفا رو گفت و اخر جمله اش با انگشتش به دختر مو بلوند جلوش اشاره کرد و بعد به سمت کیوهیون پرید.بازوهاشو دوره گردن کیوهیون پیچید و گونه هاشو بو/سید ،البته عملا به علاوه گردنش و گوش هاش.

"یونا لطفا انقد بلند حرف نزن ،پدر ممکنه صداتو بشنوه ،الان هم براش وقت مناسبی برای فهمیدن این خبرا نیس."

"من بهت دروغ نگفتم ،من گ/ی بودم.عاشق یه مرد شده بودم ،اما خب الان خودمم دیگه نمیدونم که چه اتفاقی افتاد و من کی ام."

"واو !بازیش عالیه !چه تظاهره صادقانه و راستی."سونگمین با خودش گفت.

"این دوست دوران بچگیه من چوی یوناس.خواهر کوچیک و لوس شیون ...و این هم نامزد من لی سونگمینه."کیوهیون دخترا رو بهم معرفیشون کرد و بعد یونا برای بغل کردن و رو بوسی رقیبه عشقیش جلو رفت "مطمئنم باهم دوستای خوبی میشیم مثل دو تا خواهر!"

بعد از احوال پرسی  آرا اونا رو به سمت اتاقشون راهنمایی کرد "میتونین یه دوش بگیرن و خودتونو آماده کنین ،بعدش همگی باهم همراه پدر شام میخوریم.میخواد با ما سر میز بشینه.گفت دوس نداره عروس آیندش اونو با پیژامه و روی تخت ببینه."

اتاق شخصیشون خیلی دنج و راحت بود،حتی با وجود مبلمان تجملاتی و شاهانه و اندازه ی بزرگ همه وسایل تو اتاق ،از تخت گرفته تا شومینه ی شیک و بزرگ.سونگمین وقتی دو تا حموم و رختکن جداگونه تو اتاقشون پیدا کرد نفس راحتی کشید.

 

بعد از اینکه خودشو آماده کرد ،از حموم بیرون اومد و در حالی که حالا در مورد ملاقات کردن و روبه رو شدن با پدره مردی که خودشو جلوی شومینه با چند تا هیزم کوچیک مشغول کرده بود ،نگران و غرق در فکر بود به وسط اتاق رسید.اتاقشون فقط با نور شعله های زرد و آبی که از داخل شومینه زبانه میکشید ،نور میگرفت.شعله های نوری که صورت اون مرده کنار شومینه رو مثل یه نقاشی رمانتیکه رونسانس در آورده بود.سونگمین برای چند لحظه سرجاش ایستاد و محو تماشای صحنه ی رو به روش که قطعا رمبرنت  هم حسودی اون صحنه رو میکرد شد.

"واو !مثل همیشه قابل تحسین و زیبا شدی."کیوهیون دختر زیبای جلوی روش رو که یه بلوز مشکی تنگ و دامن کوتاه چین دار صورتی به همراه یه کفش پاشنه کوتاه به تن کرده بود ،تحسین میکرد.

"خودتم همینطور. "سونگمین هم جواب صادقانه ای داد و نگاه پر تحسین دیگه ای به پسر خوشتیپ که یه نیمتنه ی خوش دوخت و خوش رنگ به همراه پیراهن و شلوار مشکی پوشیده بود انداخت.کیوهیون بلند شد و نزدیکش رفت و بازوشو به حالت رسمی به طرف نامزدش گرفت تا اونو بگیره که سونگمین بجاش انگشتشو با انگشت کیوهیون قفل کرد و گفت:"قراره نقش عاشق ها رو بازی کنیم ،نه یه زوج پیر و بی مزه رو!"و بعد باهم همچنان که به حرف سونگمین میخندیدن وارد سالن غذاخوری شدن.همه دور میز جمع بودن و منتظر اومدن اون زوج.پدر کیوهیون از پشت میز بلند شد تا پسرشو تو آغ/وش بگیره :"سال هاس که اینطوری خندون و شاد ندیدمت ،خیلی خوشحالم کردی پسرم .ولی فک کنم بدونم دلیل این اتفاق کیه ،نامزد بی نهایت زیبات."مردی نه چندان مسن ،اینو گفت و بعد گونه های گلگون سونگمین رو بو/سید.

"هی پدر ،انقد سخت نگیر ،تو هنوزم جوون و خوشتیپی،دوس ندارم نامزدمو ازم بدزدی.!"کیوهیون شوخی کرد و پدرشو محکم تر بغ/ل کرد.

"کیو،نگران نباش،هر مرد خوشتیپ دیگه ای هم منو بب/وسه مهم نیس ،قلبم برای همیشه مال توه."سونگمین هم وارد شوخی پدر و پسر شد.

"ایشون پدرم هستن و این هم نامزد من لی سونگمینه.میتونین اونو مین صدا کنین."کیوهیون اون دو تا رو که خیلی خندان و خوشحال بودن به همدیگه معرفی کرد."تو هم میتونی منو پدر صدا کنی.حالا ،بیاین بشینیم.حتما بعد از اون همه راه گرسنه این.راستشو بخوایین خودمم خیلی گرسنمه."آقای چو لبخند مهربونی زد.به عقیده ی سونگمین اصلا هم اون مرد تو وضعیت سلامتی بدی نبود.

 

کیوهیون کنار مادرش نشسته بود که مادرش در گوشش با صدایی آمیخته با خوشحالی و ناراحتی گفت."کارش خوبه."

شیون هم که کنار سونگمین نشسته بود و البته از مکالمه ی کیوهیون با مادرش هم بهره مند شد،همونطور در حال پر کردن بشقاب سونگمین با انواع غذاهای رنگارنگی بود که پیشخدمت ها سرو میکردن.

"بسه داداش!چقد میخوای تو بشقابش غذا بریزی.نمیبینی همینطوریش هم لپ های تپل و دست و پاهای گوشتالو داره.میخوای نامزدش دیگه دوستش نداشته باشه؟میدونم ،کیوهیونه عزیزم هیچ وقت از آدمای کوتاه و چاق خوشش نمیاد ،اون از همیشه آدمای قدبلند و باریک خوشش میومد برای مثال کسی مثل  ژومی."یونا که تصمیم به اذیت سونگمین گرفته بود،اولین زهرشو ریخت.شیون یواشکی سقلمبه ای به پهلوی یونا زد و با حالت اعتراض چشماشو چرخوند.

"اتفاقا ،من خودم همیشه از کسایی خوشم میاد که به وعده های غذاشون خیلی اهمیت بدن و با اشتها و لذت غذاشونو بخورن و تا اونجایی که خبر دارم پسرمم هم از آدم های تپل بدش نمیاد.

پدر کیوهیون لبخند مهربونی به عروسش که صورتش سرخ شده بود و از زیر میز دستای کیوهیون رو گرفته بود و میفشرد ،زد و جواب یونا رو داد.

کیوهیون دم گوشش اهسته گفت "به حرفای یونا اهمیت نده،تو زیباترین مخلوقی هستی که تو عمرم دیدم..."و ل/باشو به ل/ب های سونگمین رسوند...خب... یه بو/سه ی سطحی هدفش بود ولی حالا دیگه ل/ب های هر دوشون خود به خود به هم وصل شدن و بو/سه عمیقی شد."بخاطر باور کردن پدره."کیوهیون برای این کارش دلیل آورد ،با این حال هنوز هم لباش چسبیده به اون کندی های شیرین و خوشمزه بود.

"هی شما دو تا،این کارا رو تو اتاقتون انجام بدین."آرا فوری چشمای پسر کوچولوشو گرفت.

"برای فردا چه تصمیمی دارین بچه ها؟"پدر که کاملا از عمل اون زوج خونسرد و ریلکس بود ،ازشون پرسید.

"میخوام پیش شما بمونم."کیوهیون به پدرش جواب داد.

"نه نمیشه!دوس ندارم مزاحم وقت شما بشم،باهمدیگه برین و این اطرافو به مین نشون بده یا برین اسکی،خوش بگذرونین."

"منم میخوام برم.میخوام با عمو شیون و عمو کیوهیون و عمو مین اسکی کنم.!"پسر کوچولوی چهار ساله که بغ/ل مادرش آرا نشسته بود با صدای بلند گفت.

"هه کوچولوی عزیزه من،سونگمین خاله ی تو میشه نه عموت.نمیبینی خالت دامن پوشیده،موهای بلندی داره و یه صورت بانمک درست مثل صورت خودت داره"آرا صورت پسرشو بوسید.

"ولی اگه صورتش مثل صورت بانمکه منه پس میشه عمو،چون من یه مردم!"

بعد همگی از این گیجی بامزه ی هه کوچولو زدن زیر خنده،جز دو نفر.یکیش سونگمین بود که با شنیدن این اعتراف درست و بی گناه،قلبش مثل قلب کوچیکه یه گنجشک شروع یه تند تپیدن کرده بود ؛و نفر دوم یونا بود که یه فرصت دیگه برای نیش زدن و خراب کردن شخصیت رقیبش پیدا کرده بود.

"چرا به هه کوچولوی بیچاره میخندین،تعجبی نداره که بچه گیج بشه،حتما بخاطر شنیدن صدای مینه که هیچ ظرافتی توش نیس."

"من که خیلی صداشو دوس دارم.خیلی خاصه،تُن صدای آهسته اش که در عین حال گرم و دلنشینه،جذاب و در عین حال کیوته...مخصوصا وقتی میخنده."کیوهیون فوری جواب یونا رو داد و دستشو برای دلگرمی روی کمر سونگمین کشید.

"سخنی از عشق!تکبیر."شیون در حالی که در اون بین از رفتار های عاشقانه دوستش متعجب و شگفت زده و از نگاه تیز خواهرش ترسیده بود،گفت.

 

یهو به فکر یونا چیزی رسید."اوپا،خسته ای؟اگه خسته نیستی نظرت چیه بعد از شام بریم کلوپ کارائوک؟بذار نامزدت بدونه چه مهارتی تو خوندن داری.تو و من همیشه تو خوندن بهترین بودیم."

"نظر تو چیه مین ،بریم؟خسته نیستی؟"

"بریم!من که خسته نیستم.اتفاقا فرصت خوبی میشه برای آشنا شدن بیشتر با دوستت و خواهرش."

"ایول!بزنین بریم خوش بگذرونیم!"این ایده ی یونا  شیون رو بیشتر خوشحال کرده بود.

****    ****     ****    ****   ****   

"تا تو لباس هاتو عوض میکنی و حاضر میشی  منم برم یه سر به مادرم بزنم و در مورد وضعیت پدر باهاش صحبت کنم.لباس راحت بپوش،چون یه کلوپ مجلل نیس باشه؟و بابت امشب خیلی ازت ممنونم،عالی بودی.همه ازت خوششون اومد،مخصوصا پدر و شیون."به اسم آخر جمله اش که رسید کمی دندوناشو بهم فشرد.

"نه من باید ازت تشکر کنم،بخاطر حمایت و محافظت از من در مقابل اون مار لاغره مجنونت."

"من همیشه اونو ندید میگیرم،اون هنوزم یه دختر بچه ی لوسه که هیچ جواب منفی رو نمیتونه قبول کنه.اما به وقتش میفهمه ،وقتی خیلی واضح ببینه  که احساس من به تو واقعیه."

"چی؟ما الان تنهاییم کیوهیون،کسی هم حرفامونو نمیشنوه ،نیازی به نقش بازی کردن نیس."

"کی گفت دارم نقش بازی میکنم؟"کیوهیون اینو در حالی که از در اتاق خارج میشد گفت و سونگمین رو تو گیجی فرو برد.

~~~~~~~~~~~~

"کیوهیونی پسرم،بگو ببینم چطور همچین دختر خوشگلی رو برای این کار تونستی پیدا کنی؟و اون به چه دلیلی قبول کرده که این کارو بکنه؟"مادر کیوهیون ازش پرسید.

"قضیه اش پیچیده و طولانیه.تنها چیزی که مهمه اینه که تونست پدرو خوشحال کنه.الان حالش چطوره؟"

"آخرین باری که چشماشو مثل امشب پر از اشک دیده بودم،اون موقعی بود که تو رو برای اولین بار وقتی به دنیا اومدی از پشت شیشه روی تخت بیمارستان دید.امروز خیلی خوشحالش کردی پسرم.اما همونطور که پدرتم گفت ،منم تو رو بعد از اون زمانی که عاشق اون پسره ژومی شده بودی،اینقدر خوشحال ندیده بودمت.چه اتفاقی داره می افته؟"

"خودمم در مورد هیچی مطمئن نیستم.نمیتونم بفهمم چطور امکان داره همچین احساسی داشته باشم.واقعا گیج شدم."

"پسرم ،مواظب باش.سعی کن احساساتو روشن کنی و کاری نکنی که اون عاشقت بشه و بعد از تموم شدن این دو هفته آسیب ببینه.اون در مورد علایق خاصت میدونه؟"

"اون میدونه.اونی که درست متوجه اوضاع نیس 'خودمم'!"

 

سونگمین خوشحال بود که میتونست یه شلوار مشکی جین و یه پیراهن گشاده صورتی بپوشه،و اهمیتی نمیداد که یونا رو با پیراهن قرمزه کوتاه و تنگ که یقه ی باز هم داشته باشه،ببینه.

آرا قرار شد که ماشین رو برونه تا بقیه اگه دوس داشتن اون شب مش/روب بخورن.شیون تو صندلی کنار رانده نشسته بود و کیوهیون عقب وسطه دو تا دخترا.یونا هم که میشد گفت کاملا خودشو به کیوهیون چسبونده بود و حتی شروع کرده بود به نوازش کردن و دست کشیدن ران پاهای کیوهیون.

"دیگه از دست رفتار های این مار لوس و زهرآلود دارم خسته میشم."سونگمین این فکرو پیش خودش گفت و بعد دست کیوهیون رو گرفت و اونو به طرف دهنش برد.

چشمای کیوهیون وقتی دید نامزدش بعد از اینکه زبونش رو به انگشت شصت اون چسبوند ، شروع به می/ک زدن و لی/سیدن آروم انگشت شصتش کرد ، مثل فنر از جاش بیرون پرت شد.

وقتی سونگمین انگشتش رو بعد از یه صدای بلند مک/یدن از دهنش بیرون آورد ،کیوهیون شگفت زده و متعجب گفت."چی...کا..ر می..کنی؟!"

"یکی از درس های مورد علاقه ی من که از زندگی یاد گرفتم اینه که ،مراقب خودت باش که به من آسیبی نرسونی چون ممکنه بدحوری از خودم دفاع کنم!"سونگمین این جواب رو به اندازه ای بلند گفت تا برای گوش هایی که باید بشنون ،قابل شنیدن باشه....