EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

Is my fiancé a She or a He? 9

سونگمین لباس اسکی صورتی  رنگ بامزه اش رو پوشید و به همراه شیون و آرا به طرف محل اسکی به راه افتاد.یونا بخاطر سردردی که از دیشب بخاطر شراب های کلکسیون که تو نوشیدنشون زیاده روی کرده بود ،داشت نتونست بهشون ملحق بشه.

سونگمین همش صورتشو که هنوز هم بخاطرموکن  قرمز بود ،زیر شال و کلاهش مخفی میکرد.

"سرماخوردگیت بهتر نشده  سونگمین؟شنیدم تو و کیوهیون سرماخوردید؟"شیون با دیدن اینکه چطور سونگمین صورتشو تا بالای بینیش میپوشوند ازش پرسید.

"نه خیلی ممنون ،من حالم خوبه بریم اسکی.آرا حال پدر چطوره؟"

"حالش خوبه ،فقط از بیکاری شکایت میکنه.میگه حوصلش سر میره.میدونی پدرم از اون آدم های اکتیو و پر انرژی بود، دلش برای کارش ،برای دیدن زیبایی زمستون تنگ شده، اون قبلا عادت داشت تو این فصل برف و زمستون یا اسکی میکرد یا تو برفا قدم میزد.واقعا عاشق برف بود..."با گفتن این حرفا بغضش گرفت و اشکاش جاری شد

بعد از حرفای آرا سونگمین فکری به ذهنش رسید.

"کجا میتونم یه ماشین برفی  کرایه کنم؟میخوام باهاش تو این برفا سواری کنمو از این منظره لذت ببرم."

"بیا من نشونت بدم و اگه میخوای منم همراهت میام تا یه موقع گم نشی."شیون که اونو به طرف محل اجاره راهنمایی میکرد ،این پیشنهادو داد.

"خیلی ممنونم تو خیلی مهربونی ،اما نمیخوام دوباره کیوهیون با دیدن ما دو تا تو ماشین برفی بهت مظنون بشه که قصد داشتی منو بدزدی یا تجاوز کنی."

"چی؟قصد داشتم بهت تجاوز کنم؟"شیون با چشمای گشاد شده و متعجب پرسید.

"حرفشو گوش کن وونی ،راست میگه.اگه به زندگیت اهمیت میدی فقط سعی کن از مین دور باشی.من هیچ وقت فکرشو نمیکردم که کیوهیون ما اینقد آدم حسود و تملک گرایی باشه ،ولی تازه به این موضوع پی بردم ،خیلی شگفت انگیزه.هرگز انتظار اینو نداشتم که روزی اینقد عاشق ببینمش.اون پدر خیلی خوشحال میکنه."

سونگمین رفت و ماشین برفی کرایه کرد و بعد از اونا جدا شد و اونو به طرف ویلای تعطیلاتیشون روند،و وقتی به اونجا رسید بعد از اینکه اونو تو یه جای مطمئن و غیر قابل دید پارک کرد ،دزدکی به اتاق آقای چو رفت و اونو در حالی که با لباس خواب مشغول تماشای تلویزیون بود ،پیدا کرد.

"مین ،تو اینجا چیکار میکنی؟فکر میکردم الان توی پیست اسکی باشی؟"

"شیششش...شیشش!...لباس های اسکیتون کجاست؟"

"تو پستوی لباس ها، برای چی؟"

"بهم بگین پستوی لباس هاتون کدوم طرفیه؟من لباس های اسکیتونو براتون میارم و بعد باهم دزدکی و بدون خبر کسی میریم بیرونو با ماشین برفی میگردیم.امروز خیلی روز خوبیه ، هوای برفی ولی آفتابی و گرم که منتظر شماست.!"

"عالیه ،ببین هیچکس نباید چیزی بفهمه، پستوی لباس ها اون طرف گوشه ی هال سمته چپه ،برو عجله کن عروسم!"آقای چوی خوشحال و هیجان زده با چشمایی که از شادی برق میزدن از تخت پایین پرید و اینو گفت.

بعد از اینکه تونستن بی سر صدا از خونه فرار کنن ،به ماشین رسیدن و آقای چو با کمک سونگمین سوار ماشین شد و بعد با هم به سوی یه گشت حسابی توی پیست اسکی رفتن ،گاه به گاه توقف میکردن و از زیبایی های طبیعت لذت میبردن و از هوای تازه لذت میبردن...

"نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم... دلم برای این هوای خوش برفیه کوهستانی و بوی درختای کاجی که پوشیده از برف هستن ،خیلی تنگ شده بود.تنها چیزیه که به من بعد از یه روز پر استرس و خسته کننده ی کاری آرامش میداد ،این گشت و گذار بود و البته عشق همسر عزیزم.برای همین بزرگ ترین آرزوی من این بود که ببینم  روزی  کسی پسرمو واقعا دوسش داشته باشه و عزیز ترین عکسش باشه، درست همونطور که همسرم  برام بود.

خیلی خوشحالم که با تو آشنا شده.تو کاملا مناسب اونی ؛ یه قلب مهربون داری ،سرشار از حس زندگی ،یه آشپز خوب ،یه زیبای واقعی ،و مهم تر از همه اینکه مطمئنم تو هم واقعا دوسش داری ،درست میگم؟"

"بله من واقعا عاشق پسر شما شدم ،کاملا راسته و هیچ دروغی در کار نیست ،بهتون اطمینان میدم پدر."

"خیلی خوبه ،چون منم بهت اطمینان میدم که اونم عاشقته.من قبل از این هرگز ندیده بودم که پسرم تو زندگیش مثل الان بخنده و ازش لذت ببره.اون تو زندگی گذشتش یه آدم غمگین و تنها بود.اما الان به لطف حضور تو، اون یه آدم دیگه شده.از ته قلبم ازت ممنونم عروسم."و بعد آقای چو عروسش رو در آغوش گرفت.

سونگمین درونش احساساته متضادی داشت :از یه طرف از اینکه میدید این مرد خوب با شادی پسرش شاده  ،خوشحال بود ولی از طرف دیگه بخاطر اینکه بهش دروغ میگفت احساس گناه مثه خوره به جونش افتاده بود.اون مرد شایسته خیانت و حقه نبود.ولی خب حداقل اینکه واقعا عاشق پسرش بود و دوسش داشت رو دروغ نگفته بود.

ولی ،بعد از اینکه همه ی این ها تموم شد اونوقت باید چیکار میکرد؟قطعا دوباره ناراحتی به سراغش می اومد .

نمیتونست جلوی خودشو بگیره که عاشق این پسر بینظیر و فوق العاده نشه.سوهیون و خواهرش بهش هشدار داده بودن ،ولی هیچوقت فکرشو نمیکرد که این اتفاق واقعا براش بیفته.

حالا چیکار میتونست بکنه؟هیچی !اون دیگه عاشق شده بود.

بعد از کمی گشت و گذاره دزدکی آقای چو و سونگمین به سلامت به خونه برگشتن، بدون اینکه کسی متوجه غیبت آقای چو از اتاقش بشه ؛چون سونگمین قبل از رفتنشون  چند تا بالش و پتو رو خیلی ماهرانه به شکل یه آدم خوابیده زیر لحاف جاسازی کرده بود تا وقتی کسی میمود بهش سربزنه فکر کنه که اون به خواب عمیقی فرو رفته.

سونگمین بعد از اینکه لباس های اسکی رو سرجاش برگردوند ،پیش آرا و شیون که از چیزی خبر دار نشده بودن ،برگشت.و باهم اونجا کمی خوش گذروندن و وقتی که دیگه احساس کردن گرسنشونه به ویلا برگشتن.

تقریبا موقع شام شده بود .سونگمین با بدنی خسته از کارایی که امروز انجام داده بود به اتاقش رفت.همین که پاش به اتاق رسید یهو از ظاهر شدن کیوهیون جلوی در مقابل خودش ،از جا پرید؛کیوهیون سریع بازوهاشو دور کمر مین حلقه کرد و به طرف خودش کشید و خیلی محکم در آغوشش گرفت.

"فقط چند ساعت ندیدمت ولی خیلی دلم برات تنگ شده."کیوهیون در حالی که صورتشو تو گردن سونگمین فرو برده بود ،زمزمه وار اینو تو گوشش گفت و از زیر شال گردن کلفت ،یه بوسه ی طولانی و پر حرارت روی گردن و زیر چونه ی سونگمین کاشت.

"باید به نبود من عادت کنی ،بعد از اینکه این دو هفته تموم بشه من دیگه اینجا نخواهم بود."سونگمین نفس زنان اینو گفت و کمی سرشو کج کرد تا طعم اون لب های آتشین رو بهتر بچشه.

"زیاد مطمئن نیستم که اینطوری بشه "کیوهیون هم بین بوسه هاش این جوابو داد و بعد سریع شال و کلاه سونگمینو در آورد و گوشه ای پرت کرد.صورت سونگمینو میان دستاش گرفت و گونه هاشو به آرومی نوازش کرد و نیشگون کوچیکی از نوک دماغش گرفت.

"با این گونه ها و بینی قرمز خیلی بانمک و جذاب میشی."و بعد لب هاشو از نوک بینی سونگمین سر داد و بوسه زنان پایین تر اومد ،به طرف اون لب های فریبنده و صورتی و در یک حرکت حساس با لب هاش شروع به بوسه ی آروم و عمیق ولی طولانی کرد.

سونگمین ناخود آگاه دستاشو دور کمر کیوهیون حلقه کرد و بدنشو محکم به بدن  اون چسبوند.خدا رو شکر میکرد که اون لباس های ضخیم اسکی تو تنش بود ،اینطوری کیوهیون متوجه عضو سفت شده ی زیر لباسش که زیاد به مشکل دخترانه شباهتی نداشت ،نمیشد.همینطور بابت کیسه های هوا هم نگرانی نداشت چون امروز اونا رو نذاشته بود؛فکر کرد که از زیر اون لباس های کلفت اسکی نیازی نباشه.و البته خوب فکر کرده بود چون شیون و آرا و آقای چو و حتی کیوهیون هم متوجه چیزی نشده بودن.

پس کمی خیالش راحت شد و به خودش این اجازه رو داد که تحت فرمان احساساتش با نامزد تقلبیش جلو بره ،و اونو با میل و رغبت درونی بوسید.

زبونش ما بین لب های نیمه باز کیوهیون حرکت میکرد ،دهان کیوهیون که مشتاقانه آماده ی وارد شدنش بود ،باز شد و سونگمین همونطور که داشت زبون کیو رو میمکید ناله های خفیفی از گلوش بلند شده بود.

"این صدای ناله ها واقعی ان یا فقط نقش بازی کردن؟این صدای ناله ها بیشتر شبیه ،ناله های اجرای اون شبته...راستی چرا لباس های اسکیت هنوز تو تنته؟نمیخوای درشون بیاری؟نکنه قصد داری دوباره برگردی بری کوه؟گرمت نیس؟"

"تو این لباس ها خیلی راحتم و به علاوه میدونی که من چقد رنگ صورتی دوس دارم ،حتی اگه گرمم بشه.البته گرممه ،باور کن..خیلی هم گرممه."

"میرم یه سری به پدرم بزنم،از وقتی برگشتم پیشش نرفتم.

تو هم برو و برای شام حاضر شو.یه لباس خیلی زیبا هم بپوش ،امشب یه شام استثنایی خواهیم داشت.

من بیام برت دارم یا همدیگه رو تو سالن غذاخوری میبینیم؟"

"دنبالم نیا ،برو و پیش پدرت بمون ،منم تا یه ساعت و نیم دیگه حاضر میشم و میام."یه بار دیگه هم لب های کیوهیونو بوسید ،خوشحال از اینکه باز هم تونسته بود از چنگش در بره.

بعد از یه دوش طولانی و خیلی سرد...سونگمین یه پیراهن صورتی و پف دار که پشتش هم باز و توری بود با یه جفت سندل پاشنه بلند انتخاب کرد و پوشید.میتونست با اونا راحت را بره و از اینکه میدید پاهاش جذاب تر دیده میشد خوشش اومده بود.میخواست تو چشمای کیو زیبا دیده بشه،حتی با اینکه میدونست  همه اینا یه نقش بازی کردنه و تقلبیه  و باعث خوهاد شد تا آخر عمر دوباره قلبش آزرده بشه.

به طرف میز آرایش رفت تا کمی اون قیافه ی غمگین یک دفعه ایشو آرایش کنه ؛یه ذره خط چشم ،یه کم ریمل و سایه ی چشم دودی و یه ذره رژ لب براق صورتی و ...تــــا دا !اینم از نامزد زیبای کیوهیون.

سونگمین بالاخره وارد سالن غذاخوری شد و از اینکه همه ی افراد خونه رو اونجا حاضر دید کمی شکه شد.چشمش به گوشه ی سالم افتاد که یه دختری در لباس سفید نشسته و مشغول ویولون زدن بود.

کیوهیون از جاش بلند شد و به طرف سونگمین که محو تیپ و زیبایه کیوهیون شده بود ،نزدیک شد.کیوهیون یه دست کت و شلوار سفید و اعیانی با یه پیراهن صورتی !!و یه کراوات سفید پوشیده بود.

یه جعبه ی کوچیک مخملی از جیبش در آورد و دستای دختر شکه شده ی  روبروش رو گرفت و بعد خیلی شیک جلوش زانو زد.

نگاه های همه روی اون دو تا فیکس شده بود.

"لی سونگمین ،با من ازدواج میکنی؟"

"چییی؟نه صب کن ،گرفتم.البته ،ازدواج میکنم."سونگمین سریع قیافه ی شکه شدش رو تغییر داد و جواب داد.

مطمئنا بخاطر اینکه پدرش کاملا خیالش راحت باشه ،مجبوره اینکارو جلوش انجام بده.

همه ی افراد اونجا وقتی کیوهیون انگشتر رو تو انگشت سونگمین میکرد ،دست زدن و بهشون تبریک گفتن ،به جز یونا.البته کسی متوجه اون نبود.

سونگمین خوشحالی آقای چو رو درک میکرد ولی اینکه چرا خانم چو هم خوشحال بود رو نه.اون که همه چیزو در مورد این معامله ی نامزد تقلبی میدونست.

"میتونم ازتون درخواست رقص بکنم خانم لی؟"کیوهیون دستای سونگمین رو گرفت و باهم به وسط سالن و جلوی ویلونیست رفتن.

سونگمین تمام تلاشش روی این کرد که رقص ظریفی انجام بده،و  در درون از اون ایده ی مزخرف خودش که سندل های پاشنه بلند پوشیده بود ،به خودش لعنت میفرستاد.

"خوشگل و زیبا شدی،مثل همیشه...انگشتر رو دوس داری؟سنگش از کمیاب ترین الماس های صورتیه.میدونم که رنگ صورتی رو دوس داری ،و بخاطر تو منم به این رنگ علاقه مند شدم."

"کیو ،لطفا ؛نیازی به این حرفا نیست.من کاملا نیتت رو درک میکنم  ،اینکه چرا همچین انگشتری رو بهم میدی.نگران نباش من مراقب اوضاع هستم  و میدونم که این انگشتر هم یکی از گرون ترین هاس و وقتی همه چی تموم شد بهت پسش میدم."

کیوهیون انگشتشو بالا برد و روی لب های باز سونگمین گذاشت و بعد اونو به طرف اتاق خوابشون کشوند.

"ما رو چند دقیقه ببخشید، لازمه یه چیزایی رو بین خودمون حل کنیم."

بعد از اینکه درو بست خودشو توی صندلی انداخت و سونگمینو روی زانوهاش نشوند.

"مین میدونم که ما قبلا یه معامله کردیم که نقش عاشق های قلابی رو بازی کنیم.ولی یه موضوعی هست اینکه تو این سه روز یه اتفاقی افتاد و اون اینه که من عاشقت شدم.ازم نپرس که چطوری و چرا ،چون خودمم نمیدونم.

هیچ وقت برای کس دیگه ای اونطور که برای تو دلم تنگ میشه،دل تنگ نشده بودم.هیچ وقت بخاطر کسی همونطور که برای تو حسودی کردم ،حس حسادتی نداشتم،قبلا هیچ وقت همچین احساس های نداشتم.حتی در مقابل برای بزرگترین عشق قبلیم ژومی.

هرگز با وجود کسی ،اونطور که با تو تحریک میشم،تحریک نشده بودم.واقعا نمیدونم چطور امکان داره.

تا حالا از اندام جنسی زنانه خوشم نیومده بود ولی میتونم یاد بگیرم. من مرد باهوشی هستم و آی کیو مغزم درحد بالاییه پس نگران نباش ،میتونم از لحاظ جسمی هم یاد بگیرم و عاشقت باشم.

منظورم اینه که ،مگه چقد میتونه سخت باشه؟حتی پسرای سر به راه هم تو زندگیشون این اولین بار رو دارن ،درست نمیگم؟"

یه چیزی بگو !تو احساست نسبت به من چیه؟و چرا داری گریه میکنی؟"

"کیو در واقع منم عاشق تو شدم ولی..."

"تموم شد ،برای من همین مهم بود.اون 'اما' دیگه زیاد مهم نیست."و بعد کیوهیون به آرومی لب های سونگمینو بوسید.

"کیو اون اما مهم ترین موضوع بود.

بهم نگاه کن،من اون کسی که تو فکرشو میکنی نیستم."

"من دارم یه دختر زیبا با قلبی زیبا رو میبینم ،که یهو اومد تا به یه بچه ی گمشده کمک کنه ،و کسی که خورشید و گرما رو به زندگیش آورد ،به زندگیش رنگ ،امیدواری و شادی رو آورد و عشق رو.

من دوستت دارم و ازت میخوام نامزد واقعی من باشی."

"کیو یه موضوعی هست که تو نمیدونی."....