EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

VIBRANT COLORS 10



 

"اینا همش تقصیر توئه".دونگهه مشتی به بازوی دوستش زد."باور نمیکنم که منو برای


 جریمه به خدمات تمام وقت توی دانشگاه فرستاده باشن!"



کوهیون بازوش رو جایی که بر اثر مشت دونگهه درد میکرد رو مالید."تقصیر خودته!چرا به


 اون موجود ابله عجیب غریب رنگارنگ اشاره کردی؟"



"من باید از کجا میدونستم که یه همچین ری اکشن جالبی از خودت نشون میدادی؟"دونگهه


 دستی به موهای خودش کشید و آهی کشید.هردوشونرو برای نمایشگاه فشنی که به زودی


 افتتاح میشد رو به عنوان مشاوران رسمی فرستاده بودن...چون سرکلاس دعوا راه اندخته


 بودن این رو به عنوان تنبیه شون در نظر گرفتنه بودن.(بعد از اینکه دونگهه اون تیکه رو به


 کیو در مورد سونگمین پروند و فرار کرد کیو دوباره تونست اونو بگیره...گفتم برا اونایی که


 جریانو نگرفتن)


"دوست دارم بفهمم که کی مسئول این نمایشگاه فشنه..."کوهیون به حالت تفکر چونه اش رو


 لمس کرد،"شنیدم که آدم های زیادی که واقعاً هات و جذاب تشریف دارن رشته اشون


 فشنه،امید وارم بعداً یدونه اشون رو ببینیم."



چند دقیقه بعد...دونگهه دستشو رو دهانش گذاشته بود و سخت در تلاش بود که صدای خنده


 هاشو خفه کنه...اون داشت به کوهیون بدبختی که سرجاش میخکوب شده بود و دهانش سه


 متر باز بود میخندید.



"سلام،من لی سونگمین هستم...کسی که مسئول نمایشگاه فشن امساله.من واقعاً برای کار با


 شما حیجان دارم."همون موجود ابله عجیب غریب رنگارنگی که کوهیون چند دقیقه پیش ذکر


 کرده بود الان دقیقاً روبه روشون ایستاده بود،و از اونجایی که معلوم بود قراره زیر نظر اون


 کار کنن.



دونگهه سرشو به علامت تایید حرف های سونگمین تکون داد،و با آرنجش ضربه ایی به پهلوی


 کوهیون زد،"تو راست گفتی کیو.واقعاً آدم های هاتی رشته اشون فشنه."



"در زمانی که کوهیون با من کار میکنه..."سونگمین دستی رو که آزاد بود و کوهیون رو


 محکم نگرفته بود رو بلند کرد و به نقطه ایی اشاره کرد که دری که چند دقیقه پیش از  اون


 وارد شده بود اونجا قرار داشت."دونگهه...بزار تو رو به یه شخص خیلی مهمی معرفی کنم،که


 قراره به صورت خیلی نزدیک و وابسته ایی باهم کار کنید.خواهش میکنم،تشریف بیارید


 داخل!"



در به آرومی باز شد و فیگوری از بین آن نمایان شد."با لی هیوکجه آشنا شید،معاون و مشاور


 من."



دونگهه همون طور که به هیوکجه ایی که داشت به طرفشون قدم برمیداشت خیره شده بود


 لبهاشو جمع کرد.



بعد از اون حادثه ی دردناک،نزدیک به یک هفته بود که هیوکجه رو دیگه ندیده بود،حتی توی


 کلاس های مشترکشون،و دونگهه فکر میکرد که اون داشت بهش بی محلی میکرد و از روبه


 رویی باش اجتناب میکرد.ولی اون این کار هیوکجه رو بیشتر ترجیح میداد،چون که اینجوری


 دیگه مجبور نیست با اون احساسات عجیب و غریبی که هر وقت هیوکجه رو ببینه توی ذهنش


 شکل میگرفتن مواجه بشه.



به هر حال به نظر میرسید که ملاقات امروزشون کاملاً اجتناب ناپذیر بود.



"سرنوشت"کوهیون با لحن کینه ایی ولی خفه و زمزمه مانندی این کلمه رو پروند،و زود


 خودشو با یه کاری مشغول کرد تا سونگمینو از سرش باز کنه.



در جواب..دونگهه با گستاخی پاشو بلند کرد و لگدی به کوهیون زد.و بعد دوباره نگاه خیره شو


 به هیوکجه دوخت، و بی درنگه اخماش تو هم رفتن. هیوکجه مسافت نسبتاً زیادی رو از اون


 دور ایستاده بود،و دونگهه هم اینو میدونست که هیوکجه از قصد این کارو میکرد.



"سلام آقای دونگهه .از دیدنتون خوشبختم.برای کار با شما خوشحالم."هیوکجه خیلی رسمی


 باهاش برخورد کرد...و از همون فاصله ی دور حرفاشو زد.



_لی هیوکجه دست از این رفتارت بردار.



همونطور که داشت با هیوکجه دست میداد موج هایی از آزردگی و دلخوری تمام وجودش رو در


 بر گرفتن.(چون هیوکجه بهش محل نمیداد)



"هی دونگهه...هیوکجه جزئیات مربوط به نمایشگاه رو برات خلاصه میکنه،در حینی که من


 کوهیون رو با خودم یه جای دیگه میبرم."سونگمین چشمکی به اونا زد در حالی که کوهیونی


 که به شدت معذب بود رو به زور دنبال خودش کشید.اون گیمر بدبخت فقط فرصت کرد که دو


 کلمه ایی رو با نا امیدی زیر لب به دونگهه بگه خواهش میکنم نجاتم بده قبل از اینکه سونگمین


 اونو کاملاً از اونجا بکشه بیرون.



هیوکجه صدا شو صاف کرد که توجه دونگهه رو جلب کنه،و بعد به مبلی که گوشه ایی قرار


 داشت اشاره کرد،"بریم اونجا بشینیم که من بتونم جزئیات رو برات توضیح بدم."



"خوب...آقای دونگهه،اول از همه اینکه ما معیار های سختی رو برای این نمایشگاه داریم__"



"یه لحظه دست نگهدار."دونگهه هر دو دستهاشو بلند کرد و حرف هیوکجه رو قطع کرد.با


 خجالت سرجاش(روی مبل)تکونی خورد"میشه فقط به طور نرمال و غیر رسمی حرف بزنیم؟


اینجوری من یه جورایی راحت نیستم."



"نه."هیوکجه بلافاصله خواسته ی دونگهه رو رد کرد."من متاسفم اگه احساس معذب بودن به


 شما میدم،ولی ترجیح میدم که با شما رسمی حرف بزنم چونکه نمیخوام هیچ مشکل نا خواسته


 ایی از طرف من برای شما ایجاد بشه."



دونگهه میخواست حرف هیوکجه رو رد کنه و بگه که اینا همش مزخرفه...ولی یه دعفه ایی


 یادش اومد...فهمید که هیوکجه دار جواب کار دعفه ی پیش دونگهه رو میده که بهش گفته بود


دیگه براش مشکلی ایجاد نکنه.



__لعنت...خودم جانی این مشکل برا خودم بودم.



وقتی دید که هیوکجه خیلی جدیه،آهی از نا امیدی سر داد  و خودشو محکم به پشتی کاناپه


 کوبوند."باشه پس...فقظ این  آقا رو حذف کن."



ساعت ها میگذشتن...و دونگهه دوباره به ساعت خیره شده بود.اون نمیتونست کاری در این


 مورد انجام بده...چونکه وقتی موضوع به چیزهایی میرسید که بهشون علاقه ایی نداشت


 حوصله اش بدجور سرمیرفت...و در حقیقت الان حوصلش بدجور از این محاسبات سررفته


 بود.اون تا الان این همه ساعات رو گذرونده بود و چیزی نگفته بود فقط چون خودشو با


 تحسین کردن چهره ی فوق جذاب هیوکجه سرگرم کرده بود،ولی هیوکجه چند بار مچشو در


 حالی که بهش خیره شده بود گرفت،برای همین اعصابش از اینکه الان مجبوره که به این


 گزارش های مزخرف نگاه کنه خط خطی بود.



"لی دونگهه،میشه حواست رو به حرف های من جمع کنی؟"صدای خشمگین هیوکجه دونگهه


 رو به دنیای واقعی برگردوند،ودونگهه از شرم سرشو اندخت زیر و معذرت خواهیی رو زمزمه


 کرد.



هیوکجه دوباره به سخنرانی یکنواختش برگشت،و دونگهه دوباره تو بحر قیافه ی هیوکجه


 رفت.این دعفه دونگهه اخم ثابتی که تو صورت هیوکجه بود رو ملاحظه کرد،و در کسری از


 ثانیه...دستشو دراز کرد و ابرو های هیوکجه رو لمس کرد.



"هی...اخم نکن."



دستهای دونگهه بدون اختیار تکون میخوردن...انگشتهاش روی ابرو های هیوکجه سُر


 میخوردن...واونارو با ملایمت نوازش میکردن و سعی داشتن که چروک ها و اخم هارو از اون


 ناحیه پاک کنن.


"داری چیکار میکنی؟"



هیوکجه از لمس های اون به خودش لرزید...دستهاشو کنار زد"خواهشاً دستهاتو از من دور


 نگه دار.و اگه نمیتونی اینکارو بکنی من با کمال میل از راه دردناکش بهت کمک میکنم که


 اینکارو بکنی."



دونگهه با بی میلی دستهاشو پس کشید و گفت"تو خیلی از من حصبانی هستی،درسته هیوکجه؟


میدونم که شاید سزاوار عصبانیت تو باشم از اونجایی که باهات بد برخورد کردم،ولی...من از


 کارم پشیمون نیستم."



"چــــی؟"هیوکجه در عین ناباوری شروع به خندیدن کرد.نمیدونست که بیشتر از دونگهه باید


 عصبانی باشه یا از خودش که اینقدر احمق بوده.



"در حقیقت من امیدوار بودم که یکم از رفتارت پشیمون شده باشی،ولی اینجور که به نظر


 میرسه باید توقعاتم رو سر پایین ترین حدشون تنظیم کنم.تو درست میگی...در اصل این من


 بودم که نباید بهت اعتماد میکردم.الان هم دارم درسمو یاد میگیرم."



هنوز که داشت دود از سرش بلند میشد با عصبانیت از سرجاش تکونی خورد و رو دونگهه خم


 شد و دوبار پشت سرهم به ناحیه ی دنده های دونگهه مشت زد."تو یه عوضی آشغالی!تو یه


 لاشی بی همه چیزی!اصلاً چرا به ذهنم رسیده بود که تو با بقیه فرق داری!؟"



هیوکجه بعد از انفجار مهیبش نفس های سنگینی کشید.



بیرون از پنجره...همه ی هم دانشگاهیی هاشو به پنجره چسبیده بودن و به آشوبی که داخل رخ


 داده بود نگاه میکردن،همه شون به داخل اتاق نگاه میکردن که ببینن جریان چیه.هیوکجه


 متوجه اونا شد و سرشو به علامت عذرخواهی برای رفتار ناجورش خم کرد،سپس برگشت و به


 دونگهه نگاه کرد که با بیخیالی بهش نگاه میکرد،کاملاً بی پروا.و هینجا بود که هیوکجه متوجه


 شد که دوباره احمق بازی در اورده بود.



با نگاهی شکست خوره صورتش رو با دستهاش پوشون و آه بلندی سرداد.



"فکر میکنم که توقع زیادی از خودم داشتم،من دیگه نمیتونم با تو کار کنم.من به سونگمین


 میگم که یکی دیگه رو جای من بذاره.من دیگه اینجا کاری ندارم."



بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه...هیوکجه به سرعت سمت در رفت،میخواست از این اتاقی که


 خیلی توش معذب و خفه بود فرار کنه.



دونگهه بی ربط به موضوع گفت"تو همیشه اینجوری همه چیزو تموم میکنی..."



هیوکجه مشتشو دور دسته ی در فشرد ،"منظورت چیه؟"



"مگه اونایی که داشتن مارو دید میزدن به این فکر نمیکردن که رشته ی حقوق اصلاً به تو


 نمیاد؟"



"اگه میخوای الان بشینی برام سخنرانی کنی پس بیخیالش شو."هیوکجه درو باز کرد.



"وایستا"دونگهه سمت اون رفت و درو به هم کوبوند."تو دوست من نیستی.نمیتونم باتو مثل


 یه دوست رفتار کنم."



"عالیه"هیوکجه دستهاشو مقابل سینش به هم گره زد،"یالا پس...توهین هاتو شروع کن."



دونگهه بیخیال پوزخند هیوکجه شد و ادامه داد"تو برای من مثل کیو نیستی،و هیچ وقت هم


 نمیشی.و حقیقتاً این من رو میترسونه."



نگاه هیوکجه یه نموره نرمتر شد.


 

نظرات 24 + ارسال نظر
shabnam1986 چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 21:53 http://eunhaeisthebest1.blogsky.com

خیلی خوب بود ممنون

sogand یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 11:55

سلام الی خوبی؟ وای من اومدم بالاخره بخونم اینو این دوتا هم خود درگیری مزمن دارنمرسی گلم

طاهره پنج‌شنبه 2 مهر 1394 ساعت 16:55

من مودونم اون هیچوقت مث کیو نیست چون تو به کیو چشم نداری وبی به هیوکی چرا.
مرسی عقشم

sana شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 12:08

in ghesmat ali bod mamnon

sss501 جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 22:33 http://8pic.ir/images/utew765etm00rr30jhia.gif

salam
oomade budam j cmo bebinam
evaaa pas cmam send nashode bude?

basi mer30

Mahtab جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 04:41

اها مرسی عزیزم ^.^

خواهش میکنم :)

Selma پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 15:08

فدات گلم ممنون خیلی خوب بود

خواهش میکنم سمبلم قابل شمارو نداشت

Mahtab پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 05:17

خیلی خوب بود تا اینجاش! منتظر بقیش هستیییییم راستش خیلی دوست دارم تو کار ترجمه کمک کنم! خواستم ببینم میشه آیا؟

خوشحالم که خوشت اومده تا اینجاش
ولله اگه میخوای توی وب فیک ترجمه کنی باید به مدیر وب میترا یا پگی اطلاع بدی

الینا چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 23:01

ممنوووون

خواهش میشود

linda چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 17:36 http://2haddict.vcp.ir/

اوا هنوز تموم نشده؟
حالا تا چند قسمت اپ کرده طرف؟
خخخخ اونجا که دونگهه رو زد خیلی باحال بود
کلا این بشر خیلی شیرینه.....خخخخ خودشم چه شرمنده شد
دونگهه یعنی چی می خواد به هیوک بگه؟.....یعنی میگه که ازش خوشش میاد؟
منتظر ادامه ش هستم
مرسییییییییییییییی

نع نشده،ولله طرف پارت های زیادی آپ کرده 23 پارت آپ کره که هر پارتش حجمش خیلی بالاست
الان ادامش رو دارم آپ میکنم...بپر ببین دونگهه چی به هیوک میگه
خواهشششششششششششششش میکنم

aramis چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 01:51

آقا این دوتا بی اعصاب چطور میخوان یه عمر زیر یه سقف زندگی کنن؟؟؟ والا... سوال شده واسم
ممنون خانوم گلی

بعدن که میشه متوجه میشی
خواهش میکنم سمبلی

المیرا10 سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 22:48

اوه چه باحال
هیوکیش خیلی خوبه..و من منتظر صحنه های خشنشم
هنوز نرسیده به صحنه های خشن؟؟؟؟؟
مرسی
وااای نویسنده اش هر قرنی اپ میکنه؟×!
واااییی نه خیلی بده کک
مرسی ممنون

نع...متعسفانه باید منتظر باشید حالا حالا ها برای خشونت
خواهش میکنم

!nunush سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 18:31

وااای خدایا کیو اینجا خیلی بامزست. آخییییی دلم براش کباب شد.
این دوتا اخر سر منو دق میدن!!! کلا مثل ادم دو دقیقه نمیتونن کنار هم باشن ولی دوسشون دارم.
مرسی الیشا جونم ولی من همچنان از این که یک بار در هفته اپ میکنی ناراضیم یه کاریش بکننننن
دستت درد نکنه

در کنار هم جرقه میزنن کلان
من به صورت غیر مرتب(یا همون به زبون خودم* عشقی*)هروقت بتونم هفته ایی دوبارو دارم آپ میکنم
مرسی و قابل شمارو نداشت

لیلا سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 04:33

ابهت هیوکجه!!دونگهه داشت کتک میخورد جلو مردم!!
خخخخ کیوهیون گیر سونگمین افتاده دیگه آزادم نمیشه!
ممنون

خوبش شد دونگهه,حالا یه جاهایش از درد پاره شده هااا ولی مثلا خودشو جلو هیوکجه عادی نشون میده :/
ععععععع سونگمین هم که چسب دوقلو ,راضی...چه عرض کنم *_*
خواهش میکنم

نگین دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 21:20

جوووووونز
همینجوری ...جووووونز :)))

جون جووووون

mino دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 20:22

این دوتا اعصاب ندارن هاا بیچاره کیوهیون گیر مینی افتاد .
دونگهه عاشق شد؟!!!
ممنون

بابا این مینی روانی کیو هم تیمارستانی...کلان ببینیم چه شود *_*
دونی رو دیگه که همه میدونن عاقبتش چی میشه
خواهش میکنم

m&e&d دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 18:16 http://http:

ممنون دستت درد نکنه ,امیدوارم که نصفه نمونه یا اینقدر طول نکشه که همه چی یادمون بره.
یعنی اصلا این دوتا بهم نپرن و کل کل نکنن روزشون شب نمیشه گروه خونیشون عادت کرده به پس زدن و پیش کشیدن همدیگه

نه بابا فکر کنم تا ما پارت های ذخیره ایی مون تموم بشه از اون ور نویسنده هم کارشو تموم کرده باشه
ایونهه هم حرفی برا گفتن نذاشتن بس که هی حال هم دیگه رو میگیرن :/
خواهش میکنمقابل شمارو نداشت

تک شاخ دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 15:22

تو سایت aff تا جاییکه من میدونم نویسنده باید هر فیکی که تموم میشه تو کادر عنوان و معرفی با نوشتن کامپلتید نشون بده که فیک تموم شده و کامله!
حالا بیخیال این چیزا....برسیم به ترجمه فیکه خودمون!
نمیری کیو....شانس نیس که،کفشای میرزا نوروزه!
این کیومین تا آخر فیک منو از خنده جر ندن،صلوات!
سونگمین نگو،سریش بگو!
طفلی هیوکجه هم که همش باید جلوی این بقول شما عقده ای سوتی بده! ولی خوشم اومد،اولاشو خوب اومد!
آخراشم که خوووووبتررررررررر! قشنگ داره دلبری میکنه! این گیجم که با این همه ادعا نفهمیده هیوکجه همون اینهیوک خودشه! اییییییی خااااااااک....
مرسی بالام جان

بله بله شما درست میفرمایید و من دیدم که مارک کامپلیت نخورده بود اما اخرین آپش اوایل2014بود من2015فیک رو خوندم فیک خعلی قشنگ بود یه جوری دیگه به خودم تلقین کردم که فیک تموم شدس تا بیام ترجمش کنم-_-ولی اصلان انتظار نداشتم که بخواد دوباره آپ کنه خعلی یهوییییییی0_0بعد از یکسال و اندی-_-حالا آپ بعدیش هم میره تا دوسال دیگه.
خواهش میکنم..این بالام کیه?!

باران دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 14:42

سلامم عزیزم . مرسی.
چه خوب. غافلگیر شدیم....

سلااااام.خواهش میکنم
خوشم میاد غافلگیرتون کنم

yasaman دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 14:01

دست شما مرسی
ممنون فرندم

دست شما خواهش
خواهش میشود پدر جان

*marziyeh* دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 13:34

جنگ ایونهه
این بار از نوع لفظی.

پس خیلی باید منتظر ادامه این ففیک باشیم!!

مرسییییییییییییی مچکرررررررررررر

نع عمو کجاش لفظی بود...هیوکجه که زد دونی رو له کرد*_*
فکر نکنم نویسنده بخواد زیاد کشش بده,به امیدوار باشیم که نخواد زیاد زر بزنه و فقط سه چهار قسمت دیگه آپ کنه.
خواهش میکنم

sara83 دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 12:50

مرسی عزیزم خیلی خوب بود امیدوارم نویسندش خیلی طولش نده عالی بود مرسی

خواهش میکنماره نظر من هم همینه هرچی کمتر شکر بخوره و فیک رو زودتر تموم کنه بهتره

Motahareh دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 12:26

اشکال نداره همه شون قرنی یه بار اپ می کنند:/// فوقش نصفه می خونیمش دیگه=| وای چرا زودتر به قسمت های اصلی نمی رسیم؟؟

داریم میرسیم دیگه..صبر پیشه کن

sheyda دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 12:23

الان هیوکی کاملا جمله آخر ماهیم رو متوجه شده و درک کرده
مرسی عزیزم

باهاش انس گرفته پخخخخخخخخخ
خواهش میکنم دل بندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد