EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

تو فقط ماله منی لی دونگهه 2




هلووووووووووووووووووووو

خب تو برنامه یه روزه مشخص هم برایه این فیک تعیین میکنم که همون روز میذارمش

یه پوستر هم باید براش درستشه هر کی میتونه ممنونش میشم

خب اینم از این قسمت دسته نگین جووووووووونی درد نکنه

برین ادامه ..........

 




ایونهیوک بدن لاغر ولی عضلانی داشت . اون موهای طلایی-سفید داشت، با یه سایه ای از بنفش کمرنگ ، که چشاشو میپوشوند . بدنش، شیری با خالکوبی های تیره که تضاد قشنگی می ساخت . ازدهای مشکی پشتش بود ، با پیچ و تاب خاصی با چندین  خالکوبی کوچک و بزرگ که بازوهاشو مثل آستین می پوشونه . فقط ترقوش بدون هیچ مرکبی بود . در مفهمومی دیگر ، ایونهیوک اونقدر جذاب بود که زن ها و مردها مانندهم آب دهانشان راه می افتاد .

صورتش برجستگی های تیزی داشت، یه خط فک تیز ، بینی ، استخوان گونه و لب های نرم بوسیدنی .

دونگهه نمیتونست اونشب بخوابه ، منظور اینهیوک چی بود؟ دورش بچرخه ...چه جوری؟

روز بعد ، دونگهه داشت آماده می شد وقتی تلفنش زنگ خورد . اون جواب داد:

" هی هائه. میتونی امروز با ماشین بیای دنبالم ؟ پدر و مادرم برای کاری رفتند بیرون و ایونهیوک مثل همیشس " صدای یونا می اومد .

" آره حتما.5 اونجا باش . دوست دارم "

" منم دوست دارم"

اونها قطع کردن و دونگهه سوار ماشینش شد . اون خیلی سریع به خونه ی یونا رسید و ماشینو پارک کرد . هنوزم احساس مضطرب بودن میکرد وقتی میدونست ایونهیوک اونجاست ، اون اینمرتبه چی میکنه ؟

بالاخره شجاعت رشد کرد و دونگهه از ماشین پیاده شد و به سمت در راه افتاد . اون در زد و وقتی جوابی نیومد ، اون دستگیره رو چرخوند و درو باز پیدا کرد .اون داخل شد و دوروبر رو نگاه کرد. " یونا؟" او پرسید درحالی که طبقه ی بالا رو نگاه میکرد . اون تقریبا داشت میرفت بالا وقتی که صدای یونا اومد :" من یک دقیقه ی دیگه پایینم " (جان عمت) اون داد زد و دونگهه پا پس کشید . اون محتاطانه به پذیرای رفت و نشست . امید داشت که ایونهیوک اونجا نباشه . روی کاناپه نشست و به ساعتش نگاه کرد . :" ببین کی اینجاست " صدای ایونهیوک اومد . دونگهه یهویی برگشت و دید که ایونهیوک به در پذیرایی تکیه زده .

هیوکجه اونجا وایستاده بود ، جینی پوشیده بود که اونقدر پایین چسبیده بود که نوار لباس زیر کلوین کلینش قابل مشاهده بود . بدون پیرهن بود ، بدن v شکلو سفت و خالکوبی شدشو نشون میداد ( جوووووونز) و اون ایت پک داشت . ( eight packs)  . دنباله آثارراضیش رو میشه از طریق تتو هاش دید .

"مامانت بهت نگفته که خیره شدن گستاخیه؟" ایونهیوک گفت و به سمتش راه افتاد :" من اینجام تا یونا رو ببرم ، ازونجایی که تو رهاش نمیکنی" دونگهه گفت زمانیکه ایونهیوک اتفاقی کنارش نشست ، اونقدر نزدیک که دونگهه میتونست گرماشو حس کنه . " اینجوریه؟" ایونهیوک گفت و بازیگوشانه انگشتاشو طول رون دونگهه روند .  دونگهه به خودش لرزید :" کار بهتری به جز اذیت کردن من نداری؟" دونگهه پرسید و ایونهیوک ادای نفس نفس زدن  و در آورد  :" چرا من باید اونکارو بکنم ؟" ایونهیوک گفت و اونو بین دوپاش گیر انداخت . :" چی کار میکنی ؟ از روم برو کنار " دونگهه گفت و تقلا کرد و ایونهیوک دستاشو گرفت :" تو باید خوش شانس باشی . تو خوش قیافه ای ، پسر من باید با این صورتت چی کا کنم ."

ایونهیوک یه بیمار رونی بود ، دونگهه اینو حلا میفهمید . " من نیستم (من گی نیستم )" دونگهه گفت و لبخند ایونهیوک ناپدید شد " چی گفتی؟" ایونهیک گفت ، بیشتر به دونگه چسبید . دونگهه مچاشو چرخوند  تا اونا رو آزاد کنه . جسورانه نزدیکتر خم شد .:" گفتم من نیستم " دونگهه گفت و به ایونهیوک که لبخندش داشت برمیگشت خیره شد  :" این فقط همه چی رو بهتر میکنه ، نمیکنه ؟" اون گفت .

"ایونهیوک چی کار داری میکنی؟ از دوست پسر من بیا پایین  " یونا اومد تو و ایونهیوک رو زود پایین کشید :" و لباس بپوش خواهشا "  او بعد دونگهه رو گرفت و از خونه بیرون کشید  .

در مدرسه دونگهه حتی نمیتونست به صورت یونا نگاه کنه  . اون خجالت زده بود و همچنین یونا . یونا ناهار خودشو دونگهه رو گرفت و سینی رو روی میز گذاشت . " خدایا دونگه من خیلی متسافم ....من فقط، من نباید بهت زنگ میزدم " یونا گفت و به سینیش نگاه کرد . دونگهه حتی نمیدونست چی بگه . گفتن مشکلی نیست کاملا یه دروغه . او نمیتونه اونجوری با خشونت اداره بشه : " بیا در موردش صحبت نکنیم یونا ، فقط امیدوارم که دیگه اتفاق نیوفته ." دونگهه گفت ، بسته ی شیرشو باز کرد  . "  به هر حال من واقعا متاسفم . ایونهیوک باید عذر خواهی کنه " " نه ممنون ! منظورم اینه که نمی خواد فقط تمومش کن همین حالا" دونگهه خیلی سریع گفت.

تقریا همه ی برخورداش با ایونهیوک مثل هم پیش رفت ، اگرچه به جای فقط اذیت کردن ، ایونهیوک شروع کرده بود که دستمالیش کنه.

همین حالا ایونهیوک رو یه تخت خیلی مجلل دراز کشیده بود ، در یه اتاق رویایی ، دستاش زیر سرش جمع شده بودند و پاهاش کاملا باز بودند . یه مرد در پنجاه سالگیش بین پاهاش مشغول مکیدنش بود . چشای ایونهیوک بسته بود و لبش بین دندوناش بود . " آه ....آره همونجوری..." اون ناله کرد وقتی که مرد اونو محکمتر مکید . با یه لرزش ایونهیوک تو دهن مرد اومد . " آه ...اون خوب بود " ایونهیوک گفت در حالی که مردِ بین پاهاش بلند شد و پیش ایونهیوک قرار گرفت . مرد بلند تر و پهنتر بود . اون روی ایونهیوک خم شد و پاتختی رو باز کرد ، یه جعبه ی کوچک و بیرون آورد . چشای ایونهیوک روی جعبه موند :" تو که نمیخوای به من درخواست ازدواج بدی ، میخوای؟ " او خندید .

مرد هم خندید . اون جعبه رو باز کرد و یه ساعت خیلی گرونه الماس ورساچ که اون جا نشسته بود رو نمایان کرد . چشای ایونهیوک گرد شد ، اون همیشه جواهرات رو دوست داشت :" این ماله منه؟" اون پرسید و جعبه رو گرفت . مرد دماغشو به گردن ایونهیوک کشید . " بهترین ها برای برترینها " ایونهیوک خیلی سریع ساعتو انداخت  و چرخید تا مردو رو لباش ببوسه . " ممنون جونگ-آه . این محشره "

مرد پنجاه ساله ، کیم جونگ بود ، یکی از بزرگترین اسمها در دنیای اراذل  . تنها چیزهایی که اون بهش اهمیت میداد پول و ایونهیوک بود .اون عاشق پسر جونتر شده بود وقتی که ایونهیوک با یه گروه برای یه معامله دارو پیشش اومده بود . ایونهیوک دارایی گرانبهاشه ولی ازونجایی که خیلی سفر میکنه اونها همدیگرو زیاد نمیبینند . ( بهتر، باور کنید جونگ کسیه که من از همه بیشتر تو این داستان ازش متنفرم ) 

در طرف دیگر ایونهیوک فقط تو پولشه ، بذاری یه پنجاهساله در ازای پول تورو بکنه به نظر  درست میاد . همینطور هیچ کس جرأت نمیکنه انگشتشو بهش بزنه وقتی میدونه به کی تعلق داره . جونگ اونقدر تو مشتشه که به دستور ایونهیوک آدمم میکشه .

"یه خروده بیشتر میمونی؟ " جونگ گفت و ایونهیوکو از پشت بغل کرد . ایونهیوک خندید و برگشت :" برای چی ؟ تو تا الان سه با منو کردی و من دیگه بیشتر نمیتونم تحمل کنم و تازه این جوری نیس که ما با هم حرف زده بودیم " ایونهیوک گفت و جونگ رو بوسید . جونگ امروز متفاوت بود

" چیه؟" ایونهیوک پرسید " زنم حاملس...من باید با اون باشم " با اینکه ایونهیوک مرد و دوست نداشت اما چیزی درباره ی اون با زنش بودن غرورشو میسوزونه . اون دست جونگ و کنار زد . " خوب خوش به حالت " جونگ خندید :" عزیزم اینجوری نباش . میدونی که من تورو دوست دارم ." ایونهیوک به تلخی لبخند زد . " چی فکر میکردی وقتی داشتی اونو میکردی؟  من چیم ؟ " " نه ! هیوک نه... من یه وارث میخوام و تو میدونی ... مابرای سال ها تلاش میکردیم " " من باید برم " ایونهیوک پفت و جونگ سعی کرد بگیرتش . :" به من دست نزن !"  اون گفت و به بیرون عمارت یورش برد .

تو راه رانندگی به سمت خونه ، اون یه فیگور آشنا دید . " دونگهه ؟ تو تو این منطقه چی کا میکنی ؟ بودن اینجا واسه شهروند های معمولی ممنوعه " دونگهه سریعا به سمت صدای ایونهیوک چرخید " منم میتونم همونو ازت بپرسم"

" خوب من اهل فرار نیستم پس بهت میگ ، من پسر عروسکیه کیم جونگم " چشای دونگهه گرد شد . اون کیم جونگ ؟ توسری خور بد نام ؟" تو شرم نداری؟ " دونگهه گفت . " تو به من نگفتی چع طور اینجایی؟" دونگهه دوباره شروع به راه رفت کرد . " به تو ربطی نداره "

هیوکجه شروع به رانندگی در کنار اون کرد " حالا این جوریه  که تو با برادر زنت رفتار میکنی؟؟" او پرسید :" دنبال کردن منو تموم کن و برو پی کارت" منطقه خیلی منزوی بود . ایونهیوک از ماشینش پیاده شد و به سمتش راه افتاد و دونگهه رو به سمت دیوار هل داد :" مخالفت کردن با منو تموم کن" ایونهیوک گفت :" مشکلت چیه ! من دوست پسر خواهرتم " دونگهه داد زد و اونو عقب هل داد ، کف دستاشو رو سینش گذاشت . ایونهیوک خندید .

" یه چیزیدر موردت هست که خدایا منو تحریک میکنه" اون جلوی دهان دونگهه نفس کشید . دونگهه به خودش لرزید :" من علاقه مند نیستم ، این یه دراما نیست که توش یه آدم معمولی ، گی بشه چون پسره هاته "

" تو فکر میکنی من هاتم ؟ " ایونهیوک پوزخند زد . " تموم کن " دونگهه گفت . ایونهیوک فکشو چرخوند و یه نوار رو گونش بود .

" من تورو مال خودم میکنم خوشگله . کلت مال من "

 

 

 

 

 

 


نظرات 17 + ارسال نظر
niloofar پنج‌شنبه 26 فروردین 1395 ساعت 10:36

یهت ایونهه دوست

طاهره شنبه 18 مهر 1394 ساعت 15:32

یعنی یونا رسما بی خیال دونگهه شو محاله یتوتی نگهش داری داداشت یدجوری براش تور پهن کرده. ای وای هیوک اینجا چه خفن و یه جورایی هرزه س. چه رفتار زشتیه داره آخه مگه خودش بی پوله رفته با این مرتیکه. حالم بد شد. مرررسی گلکم

azarakhsh جمعه 17 مهر 1394 ساعت 03:04

سلام ........
موضوع جالبی داشت.............ممنون............خیلی خوشم اومد

Mahsa یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 22:24

من خواننده تازه ام خیلی قشنگ بود مرسیییییییییی

*مهتا* شنبه 11 مهر 1394 ساعت 14:23

سلاممممم گلی
هیوووووک نچ نچ نچ
ممنون

*marziyeh* پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 23:17

هیوووووووووووووووووووووکککککککککککک
چی بگم اخه؟؟؟؟

خیلییییی ممنوننننننن

Selma پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 21:30

یا ابوالفضل یکی هیوکو بگیره

linda پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 18:03 http://2haddict.vcp.ir/

خاک وجوک با یه پیر مرد پنجا ساله؟؟؟؟؟؟
منم از همین الان ازش متنفر شدم.....هیچ حس خوبی بهش ندارم
ولی هیوک اینجا چه بلاییه.....به دوست پسر خواهرشم رحم نمی کنه
به نظر جالب میاد
منتظر ادامه ش هستم
مرسیییییییییییی

sss501 پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 08:50 http://8pic.ir/images/utew765etm00rr30jhia.gif

سلام جوجو جونم
کجایی تو دخمل دلم تنگ شد
واو چخده از خوندن پارت اولش و اطلاعیه ای ک واسش گذاشتی گذشته..دلم تنگیده بود ..تو اسم فیک ک اسم داداشم باشه بیشتر دوست دارم و مشتاق میشم بخونمش..لی دونگهه ایز جیگر آجیش

آخی بچه گرخید..نازییی
هیووک
عههه انقد داداشمو اذیت نکن بچه میگرخه
کومایو
مرسی جوجو جونی
مرسی نگین جونی

faezeh چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 18:32

سلام خوبی ممنون خوب بود .. شخصیت هیوکو دوس ندارم ...خسته نباشی فعلا خدافز

yasaman چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 18:05

من حالم از جونگ ویونا بهم میخوره برن گمشن مرسی گلم

m&e&d چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 15:12 http://http:

سلام و تشکر
ممنون برا فیک جدید
اقا یکی به هیوک بگه این چه طرزه حرف زدنه ,برازنده شمانبست عزیزم انقدر ازخودت صمیمیت و حرفای ناجور در بکنی درمقابل کسی که اولین باره میبینی ای نامرد روزگار

باران چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 13:22

سلامممم عزیزممم . مرسی.
الان این پیرمرد چی میگه این وسط....

lee eunhae سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 23:44

اهان راستی اینو یادم رفت بگم !!
پارت اول ، اون اخراش ! رنگ متن سفید شده ! خونده نمیشه .. خودت نگاه کن
شاید هم مال من اینجوریه .. نمیدونممممم

lee eunhae سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 23:43

وای این فیک یکی از عشقای من توی asianfanfics میباشد !
راستی مقدمه شو نذاشتین توی وب ؟؟ کاش میذاشتین ..سن هردوشون هم همون اول معلوم میشه و کلا یه هینتی از فیک و داستانش میده ..
من ترجمه اش کردم .. اگه بذاری بهتره چون نویسنده قطعا میخواد مقدمه اش هم گذاشته بشه
و اینکهههههههه مرسی که اینو ترجمه میکنید واسه بچه ها.
مقدمه :
لی دونگهه ، یه دانش آموز 18 ساله ی دبیرستانی که دیوانه وار عاشق یوناست.اون قراره برای شب رقص مدرسه بره دنبالش و همه چیز عالیه ، این تا زمانیه که برادر 25 ساله ی یونا ظاهرا از آمریکا برمیگرده. هات ، خوش استایل ، بدنی خالکوبی شده و یه عیاش و علنا گی ، در رو باز میکنه تا به دوست پسر خواهر کوچولوش خوش آمد بگه و سلام کنه. لی اونهیوک ، این اسم اون حرومزادست ، حرومزاده ای که شروع میکنه به بازی گرفتن احساسات دونگهه و اون رو رنجور و سردرگم و .... داغ رها میکنه.

Sheyda سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 23:26

یه مرد پنجاه ساله و هیوکی
با این رفتارهایی که هیوکی با ماهیم داره،جونگ حتما ماهیم رو اذیت میکنه
مرسی عزیزم

Hadis سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 22:28

او مای گاد هیووووووووووووووووووووووووک
مرسی خسته نباشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد