EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

تو فقط ماله منی لی دونگهه 3



سلاااااااااام بچه ها ببخشید که دیر دارم آپش میکنم

اخه قسمته بعدی که دارم اخرین پارتیه که نگین ترجمه کرده و بقیشو فعلا بهم نرسونده

باااازم بیانه دوستتون دارم برین ادامه ...........



 


دونگهه بعدازاونحادثه باایونههک روسط خیابان بهسمت خونه دوید. " اون منوکرد" دونگهه گونشومالیدومالیدتاوقتیکه قرمز شد .

دونگهه درآینه بهخودش نگاه کردونمیتونست احساس بودن ایونهیوک باخودشوبپرونه،خودش،انجام دادنه مهی چیزهاییکهاحتمالاواسشنقشهکشیدهبود . دونگههبهسختیداشتنگاهمیکردوقتیپوزخندایونهیوکتوذهنشاومد . اونسینکوگرفت . ایونهیوک،اونذهنشوترکنمیکرد .

"منتورومالخودممیکنمخوشکله . خوشکله . مالمن . مالخودم "

یهویی پاها دونگهه به جلو خم شد و چشاش برگشت . او به خودش لرزید و دوباره به آیینه نگاه کرد ، شوکه شده . دقیقا چی شد ؟ دونگهه دستشو پشت گردنش گذاشت و یه ناله لباشو ترک کرد .

دونگهه به دیوار چسبید . چه اتفاق کوفتی ای داره میافته ؟

فکر کردن به ایونهیوک فقط داره صداش میکنه اونو تحریک کرده بود ؟؟ امکان نداره. اصلا امکان نداره .

دونگهه صورتشو آب زد و رفت که بخوابه . امشب ازون شبها بود ؛ شب هایی که اون خواب های زنده داره . اگرچه که خواب ها همیشه در مورد خودشو یونا بود اما این بار نه خیلی تعجب آور ، در مورد ایونهیوک بود.

دونگهه ساعت 5:30 صبح بیدار شد ، خیس عرق . او چشاشو باز کرد و خودشو در حال نفس نفس زدن پیدا کرد . او به ساعت نگاه کرد و سرشو تلپی برگردوند سر جاش. :" اون خواب دیگه چی بود ؟؟ خیلی شرم آور."

دونگهه حس میکرد شلوارش مرطوبه اما فکر کرد که فقط عرقه . اون وقتی بود که اون تو تخت چرخید تا رو پهلوش بخوابه ، اون احساس کرد چیزی روی رانش چکید و داره پایین میره . و اون فهمید که اون عرق نیست . او رو آرنجش افتاد و پتو رو کنار زد تا یه تکه ی خیس تاریک در اطراف ممبرش پیدا کنه . او خیلی ناگهانی وایستاد و به سرعت سمت دستشویی رفت و شلوارشو در آورد . در کمال حیرتش، اون در خوابش اومده بود به کام رسیده بود- وقتی که در مورد ایونهیوک خواب میدید.

مرد، ایونهیوک.

دونگهه ترسیده بود . چی داره میشه؟ اون نیست....اون هیچ وقت تجربه ای یا حادثه ای نداشته ....حتی یه بارم یادش نمیاد که با کسی برخورد کنه که حتی یه کمم کشنده باشه . اما ایونهیوک...شاید اون با دونگهه جوری رفتار میکنه که اون چاره ای نداره اما یه چیزی احساس میکنه . اگرچه دونگهه نمیخواد قبول کنه اما کاملا تملق آمیز حس میکنه که یه پسر جذاب مثل ایونهیوک ، کسی که در واقع میتونه هر خری رو داشته باشه ، نسبت به اون شهوت داره . اون بین همه ی مردم . بهرحال معلومه اون به کسی نمیگه .

جمعه شب بود و یونا اونو واسه کمک خواسته بود . اون داشت مجددا اتاقشو تزیین میکرد و میخواست که دونگهه در نقاشی کمکش کنه . اگرچه نه خیلی معصومانه اون والدینشو واسه شب از خونه بیرون کرده بود . اون برای اونا چرب زبانی کرد که یه شام خوب داشته باشند و برند خرید تنهایی بعد از مدت ها و این کار کرد .

یونا ایونهیوک رو التماس کرد که بره ، حتی جلوش رو زانو افتاد اما ایونهیوک پسری نبود که حتی یه فرصتم از دست بده.

بالاخره دونگهه رسید و یونا اونو یکراست سمت اتاقش برد پس اون نمیتونست حتی به ایونهیوک نگاهی بندازه  برعکس.

" خیلی ممنون عزیزم " یونا گفت و گونشو بوسید . اون تقریبا داشت برمیگشت وقتی دونگهه مچشو گرفت :" جدی؟ رو گونه؟" او لبخند زد و لبشو بوسید . یونا خندید و شروع کرد به تلاش کردن :" ما یه اتاق برای رنگ کردن داریم و برادرم پایینه " یونا گفت و جیغ زد وقتی دونگهه همراه اون رو تخت اوفتاد . : اون به جهنم " دونگهه گفت و دوباره شروع کرد به بوسیدنش و دستش زیر پیرهن گشادش خزید .

یونا شروع به نالیدن کرد و زیرش به خود پیچید وقتی او سینشو نوازش کرد . یونا شروع به دستمالی کردن دونگهه کرد و دستشو تو لباس زیرش سر داد ، ممبرشو گرفت.

همه چیز داشت گرم و جدی میشد و هردوشون عقب کشیدن وقتی صدای بنگ بلندی از در شنیدند .( قوربون داداشیم برم که میدونه کی بیاد ) یونا نفس نفس زد و کفششو به سمت فیگور بی شرم پوزخند زن ایونهیوک پرت کرد. " وات دِ فاک ایونهیوک ! در بزن " یونا گفت و برگشت تا بلوزشو درست کنه . دونگهه شلوارشو درست کرد و صاف نشست . " من زدم . هی دونگهه، ندیدم بخزی تو " ایونهیوک اومد تو و قلمو هایی که تو دستش نگه داشته بود رو میز گذاشت . " من فقط اومدم تا اینا رو بهت نشون بدم .همشون شکستند و متلاشی شدند . اگه میخوایم اتاقتو رنگ بزینیم به چندتا جدید نیاز داریم " ایونهیوک گفت و کنار دونگهه نشست و دستشو دور شونش قرار داد .

دونگهه فقط دندوناشو بهم سایید و اونو نادیده گرفت :" خوب برو و قلمو بخر " یونا گفتو دستشو از دور شونه ی دونگهه کنار زد .  :" من ؟ این اتاقه توئه . من دارم بهت کمک میکنم تعمیرش کنی بیشتر از کافیه . تو بخرشون " ایونهیوک جواب داد .:" چرابه فروشگاه محله نمیری وقتی که من دارم از دونگهه پذیرایی میکنم ." ایونهیوک گفت ، بلند شد . " آها درسته . بیا هائه . بیا بریم باهم قلمو ها رو بخریم " یونا گفت و بازو ی دونگهه رو گرفت که ایونهیوک هم سریع کشیدش عقب.

"چه مرگته ؟" یونا پرسید . " این احمقانس که شما دوتا تمام راهو برای چند تا قلم مو برید ، ما میتونیم اون پنجررو درست کنیم اونموقع" ایونهیوک گفت ، به پنجره ای اشاره میکرد که اصلا به هیچ تعمیری نیاز نداشت." پنجره سالمه . بیا بریم دونگهه" ایونهیوک داشت الان عصبانی میشد ، ایونهیوک عصبانی اصلا خوب نیست .

" یونا " ایونهیوک با تن برادری بزرگتر گفت ، همونی که میگفت من بزرگترم پس بهتره گوش کنی " برو و قلم مو ها رو بیار ، دونگهه اینجا میمونه " " اما " "کافیه " (الهی من واسه اون جذبت بمیرم )

دونگهه تعجب کرده بود . ایونهیوک هیچ وقت .... جدی نبود .

" مشکلی نیست عزیزم . خوبه " ایونهیوک گفت و بازوی یونا رو محکم گرفت . یونا به ایونهیوک اخم کرد و بیروح سرشو تکون داد " من در یک چشم بهم زدن برمیگردم "

یونا رفت بیرون و دونگهه تا موقعی که از دید بره بیرون به پشت ماشینش زل زد . نفس عمیقی کشید و برگشت :" چی میخوای؟" از ایونهیوک کسی که به در تکیه زده بود پرسید . ایونهیوک لبخند ملیحی زد :" فراموش کردی دیشب چی بهت گفتم خوشگله ؟" " منو اونجوری صدا نکن " دونگهه نیشدار جوابشو داد .

ایونهیوک به سمتش اومد و پشتشو به دیوار زد . یک دستش بالای سر دونگهه رو دیوار بود . کف دستشو رو سینه ی دونگه گذاشت . و شروع کرد به ماساز دادن سینش و با کف دست لمس کردن نوک سینهاش . فک دونگهه بهم گره خرده بود و حتی یه تکونم نمیخورد و سنگین نفس میکشید :" چی . می . خوای." اون از ایونهیوک پرسید . ایونهیوک لبخند زد و خم شد تا تو گوشش ناله کنه :" واقعا میخوای بدونب؟" ایونهیوک پرسید و آهسته ، خیلی آهسته با کف دستش ممبر دونگهه رو لمس کرد :" میخوام تورو به این در ببندم ، لختت کنم ، تا زمانی که خونریزی کنی بکنمت ، تهش همه ی چیزی که یادت باشه اسم من باشه ... نه ماله اون فاحشه " نفس دونگهه بسته شد . اون الان خواهر خودشو فاحشه صدا زده بود . به خاطر .. اون ؟

ایونهیوک به آهستگی دونگهه رو زمین آورد ، پشتش به دیوار کشیده میشد . دونگهه از خود بیخود بود ، از کاری که داره میکنه آگاه نیود . ایونهیوک جلوش نشست و جلوی شلوارشو باز کرد .ممبرشو بیرون آورد و شروع کرد شلوار دونگهه رو پایین کشیدن ، کسی که دستاش کنارش دراز کشیده بودند . وقتی ممبرای هردوشون آزاد شده بود ، ایونهیوک حتی حرکت کرد تا نزدیک تر بشینند ، اونقدر که تخماشون ( نمیدونستم چه جور ترجمه کنم.ساری) کنار هم دیگه پرس میشد. دونگهه در اثر این حس لرزید و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه ایونهیوک شروع کرد اونها رو با%D

نظرات 10 + ارسال نظر
Selma جمعه 1 آبان 1394 ساعت 12:10

وای از این هیوک باید ترسید،یا خدا

sss501 سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 18:09 http://8pic.ir/images/utew765etm00rr30jhia.gif

salam
hyuk jesi mishavad

komao.nakhaste
raftan sarbazi belakhare

Mahsa پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 18:22

عملا زد هائه رو ناک اوت کرد
خیلی قشنگ بود مرسیییییی

yasaman پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 08:32

مرسی گلم اصلا از اول بزرگان الف گفتند یا ایونه یا هیچی

Sheyda چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 17:28

من اگه جای یونا بودم هیچوقت دونگهه رو با هیوک تنها نمیذاشتم
هیوکی با ماهیم تا کجا میخواد پیش بره
مرسی عزیزم

باران چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 14:31

سلاممم عزیزمممم.مرسی.
الان سر دونی دعواست...

linda چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 13:04 http://2haddict.vcp.ir/

چقدر یونا از برادرش حساب می برد
دیگه بیچاره شد رفت چون هیوک دوست/پسرشو قاپید خخخخ
فقط گلم چند خط اول همه ی کلمه ها به هم چسبیدن نمیشه درست خوند......وقت کردی درستش کن
مرسیییییییییییییی

azarakhsh چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 02:20

اهم اهم ..........

ممنون بابت داستان خیلی عالی ترجمه شده بود

*marziyeh* سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 23:10

وات د ف............
خیلی تابلووووووووووووئه بابا.
کاملا دوست پسر خواهرشو دزدیییییییید.

ولی یکم تایپش مشکل داشت.

مرسییییییییییییی دستتون دردنکنه

m&e&d سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 22:25 http://http:

ای وای خاک بسرم,هیوک چشه؟ فازش چیه؟ معلوم نیست با خودش چند چنده پسره منحرف.
گذشته از اینا الهی من فداش شم امروز رفت سربازی قربونش برم ,سلامت باشه امیدوارم و این دوسال زود بگذره ,از شوک رفتن این خلاص نشده دونی هم پنج شنبه میره ,بابا این خدمت اجباری چیه اخه اینهمه نظامی دارین بستون نیست.اینا برا چیتونه اخه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد