EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

VIBRANT COLORS 15


سلام...


خوب من دیگه از این به بعد یک هفته در میون آپ میکنم چون من از همون اول که اومدم گفتم که وقتی


 مدارس دوباره شروع بشن من نمیتونم بیام ترجمه، به هر حال خود نویسنده هم فیک رو هنوز تموم نکرده


 پس عجله ایی نیست...


 


 

VIBRANT COLORS

پسرک جیغی از درد کشید در حالی که پایی محکم روی قفسه ی سینه اش داشت به او فشار وارد میکرد.


"صداتو ببُر...حرومزاده ی کوچولو!"کتک دیگری به روی صورتش فرود آمد...و پسرک وقتی طعم خون رو


 توی دهانش حس کرد فهمید که لب بالایی اش خونریزی کرده.از وحشت دوباره ناله کرد وقتی که اون مرد


 مست رو دید که برای لگد دیگری پایش را بالا برد.


شریک اون مرد مست مانعش شد "هی دست از زدنش بردار."به هرحال قبل از اینکه پسرک بتونه نفس راحتی


 بکشه...ادامه ی حرف اون مرد اون رو مستقیم به عمق جهنم فرستاد.


"یه همچین صورت کوچولوی خوشکلی رو نباید حروم کرد..."اون مرد پوست صاف پسرک رو دست مالی


 کرد...و با لذت قهقه ایی سرداد،"باید از وقتمون برای بازی کردن باهاش استفاده کنیم."



از وحشت تمام تنش به لرزه افتاد،پسرک اون دوتا مرد رو میدید که داشتن با نگاه منحرف مریض حال به هم


 زنی به سمتش میومدن.



"ن_نه..."پسرک تا جایی که میتونست خودشو عقب کشید،ولی هیچ راه فراری برای اون نبود چونکه دیوار


 درست پشت سرش بود.اون کاملاً گیر افتاده بود.



صدای جیغ بلندی در هوای سرد اون شب وحشتناک پیچید...وبعدش صدای پاره شدن و جر خوردن لباس هایی


 که تیکه تیکه میشدن، اون مجرم های ظالم  بدون درنظر گرفتن فریادها و گریه های پسرک به کارهای وحشیانه


 و کثیفشون ادامه دادن.



~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


هیوکجه از خواب بیدار شد.درحالی که نعره ایی میکشید کِش و قوسی به بدنش داد و نگاه


 چَپی به ساعت دیجیتال کنار تختش انداخت...و تازه ساعت 3 بامداد رونشون میداد.


لعنتی این خیلی عجیبه.دستگاه تهویه اتاقش روشن بود و به علاوه کاملاً بی صدا بود،و


 قطعاً هم هیچ خواب یا کابوس بدی نداشته.



پس...،چرا به حق جهنم نصف شبی بیدار شده بود...بدنش کاملاً از عرق خیس شده بود و


 قلبش با سرعت دیوانه واری توی سینه اش میتپید؟!



با به یاد اوردن چیزی،نگاهی به جای خالی کنارش توی تخت فوق اعاده بزرگش


 انداخت...معشوقه  اش نبود.



الان دیگه هیوکجه نمیتونست این احساس اعصاب خورد کن نگرانی رو نادیده بگیره...که


 یه مشکلی وجود داشت.



هیوکجه پتو رو از روی خودش کنار زد و چراغ خواب کنار تختش رو روشن کرد که بتونه


 توی تاریکی دید داشته باشه.



چشماشو با دستش مالید"دونگهه؟کجایی؟"



ولی هیچ جوابی نشنید.



هیوکجه شانسشو امتحان کرد و نگاهی به تراس انداخت...ولی هیچکی اونجا نبود.



زیر لب فحشی داد.برای اولین بار از بزرگ بودن اتاقش اعصابش خط خطی شده بود


 چونکه در حال حاظر پیدا کردن دونگهه سخترین کار دنیا براش شده بود.از پشت گوشه ی


 دیواری که قسمت دوم اتاق رو از قسمت اول جدا میکرد گذشت و چراغ اون قسمت رو


 روشن کرد.چند بار پلک زد تا اینکه چشماش تونستن به نور روشن اونجا عادت کنن.



هیوکجه بلاخره باشنیدن صدای شرشر آب که از حموم میومد آهی از آسودگی کشید.



ضربه ایی به در حموم زد،"دونگهه... تو اونجایی؟"



جواب سوالش رو باصدای افتادن جسمی و خورد شدن چیزهایی گرفت.



"دونگهه!حالت خوبه؟"هیوکجه دوباره به در ضربه ایی زد،و داشت به این فکر میکرد که


 باید فقط درو بشکنه و وارد بشه."داری اون داخل چیکار میکنی؟!صدای افتادنت رو


 شنیدم."



دونگهه بعد از یه مدت جواب داد"آ_آره،من حالم خوبه...اتفاقی پام لیز خورد و رو این


 قسمتی که توش شامپو و این چیزا توشه خوردم.نگران نباش،همین الان میام بیرون."



هیوکجه زیاد منتظر نموند قبل از اینکه در به روش بازشه،و دونگهه ی سکسیی رو که فقط


 یه حوله دور کمرش بسته بود آشکار بشه.



چشمای هیوکجه حریصانه به بازوهای عضله ایی و سینه ی ورزیده ی و شکم شیش تیکه ی


 دونگهه سُر خوردن.نه اینکه هیوکجه تا حالا دونگهه رو لُخت ندیده باشه...ولی دونگهه ی


 تازه دوش گرفته فقط در حد مرگ هات بود در حدی که هیوکجه فقط میخواست بشینه و


 اونو ستایشش کنه.اون با دهن باز به قطره ی آبی که از گردن دونگهه سُر خورد از سینه


 اش گذشت و تا پایین اون شیش تیکه های سفت سکسیش رفت خیره شد.



ای کاش میشد فقط زبونش به جای چشماش اون قطره ی آب رو روی بدن دونگهه دنبال 


کنه.


هیوکجه آب دهانش رو که تو گلوش گیر کرده بود رو به سختی قورت داد.



دونگهه به صورت اغواکننده ایی چشمک زد،"از منظره لذت میبری؟"



هیوکجه که دهنش هنوز باز بود با گیجی سرشو به علامت تایید تکون داد.



"بیبی...پس بیا اینجا..."دونگهه نیشش رو تا آخر باز کرد و دستهاشو برای هیوکجه باز


 کرد.هیوکجه مطیعانه به سمت اون رفت و بدون هیچ گونه درنگی بدنشو با بدن دونگهه


 چِفت کرد.


بدون اینکه بتونه جلوی خودشو بگیره...هیوکجه بوسه ی مکنده ی صدا داری روی سینه ی


 اغوا گر دونگهه گذاشت.



دونگهه پوزخندی زد"نگا کن کی الان حروم زادس."



هیوکجه خودشو بیشتر به دونگهه فشار داد.



"اووووووه،بیبی من تازه الان خجالت میکشه..."دونگهه موهای هیوکجه رو نوازش


 کرد."اون روز که تو دانشگاه منو گ***ی اینقدر خجالتی نبودی."



هیوکجه با پرخاشگری جواب داد"چونکه اون روز این نگاه مسخره رو نداشتی."



"ولی تو دوستش داری،مگه نه؟"دونگهه پوزخندی زد درحالی که سر هیوکجه رو به سمت


 خودش برگردوند تا مجبورش کنه بهش نگاه کنه.



هیوکجه به اون دوتا تیله ی تیره ی اغوا کننده خیره شد و بدون درنگ نیشش باز شد.



ضربه ایی به سینه ی دونگهه زد "خفه شو،احمق منحرف!" ولی بعدش زود متوجه شد که


 محکمتر از چیزی که باید زده بود.



"اوه...دونگهه...من نمیخواستم که محکم بزنمت...من_"



هیوکجه انگشت هاشو روی قسمت پهن سینه ی دونگهه کشید،و متوجه شد که پوست صاف


 اون قسمت قرمز و تا حدودی متورم بود."دونگهه،پوستت چی شده؟"



دونگهه از نگاه کردن توی چشمای هیوکجه تفره میرفت."فکرکنم...یکم پیش برای اینکه


 خوب تمیزشم محکم پوستمو مالیدم."_چونکه حس میکردم خیلی کثیفم،و میخواستم از این


 حس راحت بشم.



هیوکجه اخم کرد...،میدونست که دونگهه داشت یه چیزی رو از اون مخفی میکرد.ولی به


 هرحال اون نمیخواست دونگهه رو مجبور کنه اگه اون نمیخواست که به هیوکجه بگه.



"به نظر دردناک میاد..."هیوکجه به نرمی پوست قسمت آسیب دیده رو نوازش کرد."صبح


 به خدمتکار میگم که برات پماد بیاره."



"ممنون..."دونگهه لبخندی زد و هیوکجه رو به سمت تخت برد"الان دیگه باید


 بخوابیم،فردا باید برای دانشگاه زود بیدارشیم."



چراغ هارو خاموش کردن و یک بار دیگه روی تخت کنار هم دراز کشیدن.



"...هی،دونگهه؟"



"هممم...؟"



"نمیخوای بوسه ی شب به خیر به من بدی؟"



"ولی...تغریباً صبح شده دیگه."



"پووووووف.باشه."



"خوب...دونگهه بیبی...نمیتونم بدون اینکه تو توی بغلم باشی خوابم ببره،برگرد تو بغلم."



"..."


هیوکجه دونگهه رو سمت خودش کشید و لبهای قنچه شده اشو بوسید.سرشو نوازش کرد و


 گفت"الان هم پسر خوبی باش و تو بغلم بمون."



#     #     #           #‌      #      #


کوهیون سرشو از روی تاسف تکون داد و گفت"دلم برای این دخترا که با عشوه دارن بهت


 نگاه میکنن میسوزه،اونا نمیدونن که تو رزرو شدی."



اونا تازه کلاس تئوریشون رو تموم کرده بودن و داشتن به سمت کلاس بعدیشون که آخر


 زمین دانشگاهی بود میرفتن.



دونگهه ابرویی بالا انداخت"از کی تا حالا به بقیه اهمیت میدی و دلواپس اونا میشی؟"



"ممنون..."کوهیون دستهاشو رو سینش گره زد و شونه هاشو بالا انداخت."من هم از گوشت


 و خون ساخته شده ام،درجریان هستی که!"



دونگهه از خنده منفجر شد"بیشتر شبیه اینه که امروز وقت عادت ماهیاننت شده..."(در


 جریان هستین که...مثلاً دونگهه داره میگه که کوهیون دختره و...چیز میشه...فکر کنم


 متوجه شدین دیگه)به کوهیون نگاه کرد و گفت"میدونی...راستش واقعاً شکه شدم وقتی


 امروز تو رو بدون psp عزیزت دیدم.چه مرگت شده پسر؟"



کوهیون با حالت شوم و ترسناکی جواب داد"من یه مشکلاتی دارم.یه مشاکل کاملاً جدی."



"و این مشکل چی هست؟"دونگهه کاملاً‌ جدی شده بود چونکه تاحالا دوستشو اینطوری


 ندیده بود.



کوهیون ضربه ایی به بینی خودش زد و آه سنگینی کشید.و بلاخره باصدای بغز داری به


 حرف اومد"نمیتونم یکی از مراحل gears of war 3 رو رد کنم."(بچه ها به جان تک به


 تکتون این بازی با روان آدم بازی میکنه،اینقدر باحاله که نگیییییییییییییید،هرکی


Xboxداره بره این بازی رو بخره وگرنه از زندگی هیچی ندیده)



صورت دونگهه کِش اومد،"خودم باید میدونستم."



برای اولین بار تو زندگیش دونگهه برای آدم هایی که یواشکی فال گوش ایستاده بودن


 احساس تاسف کرد چون بیشترشون بعد از شنیدن جواب کوهیون یا خوردن به چیزی یا


 افتادن یا رفتن تو دیوار.دونگهه شقیقه هاشو ماساژ داد،کوهیون واقعاً یه آدم بی ملاحظه


 بود.



کوهیون یه دعفه ایی پرسید"برنامه ایی برای فردا ریختی یا نه؟"



"فردا؟مگه فردا خبریه؟"



کوهیون با تعجب به دونگهه نگاه کرد."برنامه ایی نریختی؟مگه فردا تولدش نیست؟"



_فردا ؟4 آپریل ؟ تولد ؟



دونگهه یقه ی کوهیون رو توی مشتش گرفت،"به حق جهنم تو از کجا میدونی تولدش کی


 هست؟!"



"ول کن باباااا!"کوهیون با صدای خفه مانندی گفت در حالی که سعی میکرد دستهای


 دونگهه رو کنار بزنه."این روش درست برای خلاص شدن از حریفت نیست احمق!اینطوری


 فقط  باعث میشی اون کون بدبختت بیوفته گوشه زندان!"



دونگهه به نظر نمیرسید که حرفاشو شنیده باشه و در عوض کوهیون رو محکمتر تکون


 داد"فاااک بهت میگم جواب منو بده!"



"باشهههه!هرزه ی عوضی!"کوهیون درحالیکه وول میخورد و لگد میپروند داد


 زد."سونگمین بهم گفت باشه؟خوب مگه چیه پسر؟تاریخ تولد هیوکجه جزء معلومات


 مخفیFBIیا همچین چیزیه؟چرا برای هیچی اینقدر کولی بازی در میاری؟"



"ل_لی هیوکجه؟"دونگهه پلک زد و یقه ی کوهیون رو ول کرد."منظورت اینه که تولد


 هیوکجه فرداس؟"



کوهیون نگاه وحشتناک خشمگینی رو نثار دونگهه کرد در حالی که یقه اشو مرتب


 میکرد"پس فکردی دارم در مورد کی حرف میزنم؟ مادر ج***."(بچه ها جان خودتون


 من فحش هاشون رو ترجمه میکنم این وسط ، و تا جایی که میشه دارم سانسور میکنم


 همون طور که مشاهده مینمایید)


دونگهه اخم هاشو تو هم کشید_اونا تاریخ تولدشون یکیه؟(منظورش هیوکجه و هیوکی


 هست،یکم پیش فکر میکرد که کوهیون داره درمورد هیوکی حرف میزنه برای همین


 عصبانی شد)



"کثافت"کوهیون زیر لب با لحن ترسناکی گفت و شروع به راه رفتن و دور شدن از دونگهه


 کرد.



نظرات 20 + ارسال نظر
sss501 چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 07:31

salaaaam

miss u
ookhiiiiduni gunahiii ajisj fadash
chera nashnakhtedh pas maaahi ..fekkarde 3nafaran
nakhaste kumao

shabnam1986 چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 22:24 http://eunhaeisthebest1.blogsky.com

هه چ خوب من تونستم تا اینجا رو بدون کمک بخونم ولی از قسمت بعد ب رمز احتیاج زارم
ممنون میشم سریع بفرستی ب ایمیلم
اصلا هم نیاز نیس ک ب نظرات قبل جواب بدی

saha سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 23:49

سلام.من میخواستم تازه شروع کنم به خوندن این فیک ولی قسمتای اول نیستش!!!!!میزنه از دسترس خارج شده....چیکار کنم؟

سلام
میترا جان داره پست هارو درست میکنهبه امید خدا به زودی میتونی از اول شروع کنی به خوندن

sara83 جمعه 29 آبان 1394 ساعت 23:12

مرسی عزیزم خیلی خوب بود امیدوارم ادامش بدی

خواهش میکنمانشاء الله

eli دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 23:42

طفلی دونگهههههه...دلمپبراش کباب شد
چرا متوجه نمیشه که اینا جفتشون یکی ان؟؟!!!
وای وقتی بفهمه فکر کنم کلش سوت بکشههه و هیوک رو بکشههه....
مرسییییییییییی

یه دلیل خیلی موجه ایی داره که بعدن همه تون متوجه میشین چرا الان هیوکجه رو نمیشناسه
خواهشششششش

تینا دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 16:23

سلام گلم
دونگهه بیچاره چه دردی رو تحمل کرده
ممنون گلم

سلام سمبلم
گناه داره
خواهش میکنم

Sara nik دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 15:33

من تازه این فیکو کشف کردم خیلی خوبه ممنونم

خوشحالم که دوست داشتی
خواهش میکنم

sogand دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 13:57

بیچاره کیو گیر کی افتادهدونی اروم باش مرسی الی

بابا این دونی قرص هاشو نمیخوره هی به مردم حمله میکنه
خواهش میکنم

mino یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 23:46

بیچاره دونگهه چه بلایی سرش اوردن
ممنون

خواهش میکنم

باران یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 20:09

سلاممممم عزیزممم.مرسی.
اوهههه دونیییی ....ماهی تا این حدددد

سلام برشما...خواهش میکنم

hanna یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 16:53

Vaaaaayyyyyyyy akhe cheraaa donghae nemifahme ke hyuk o hyukjae yekieeee....
Akhe cheraaaaa....
Mersiii...

اینجا دلیل داره که دونگهه هیوک رو نمیتونه بشناسه,بعدن خودتون متوجه میشین
خواهش

yasaman یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 15:34

واقعا دونگه اسکل اخه چرا نمیفهمه هیوکی همون هیوکجه است

ببین دل بندم این فیک از اون فیک های علکی غیر منطقی نیست...این جا همه ی حرکات چارکترها دلیل داره...بعدن که فهمیدی چرا دونگهه الان نمیتونه هیوک رو بشناسه کفت میبره

Sheyda یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 01:33

ماهی بیچارم تو بچگیش چه عذابی کشیده
هیوکی به دلیلی حافظه اش رو از دست داده؟
هیوکی و خجالت
مرسی عزیزم

خواهش میشود

m&e&d یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 00:25

سلام.
به به بالاخره اومدی و خوش اومدی.
خیلی دوست دارم بدونم چرا دونی انقدر به هیوک حساسیت داره تا جایی که با کیو دست به یقه میشه بخاطرش و اعصابش اینجوری بهم میریزه.
ایاتوقسمتهای قبل بوده و من فراموش کردم علتشو؟

سلام...بعله اومدمممم مرسیی از خوشامد گویی
ببین دلیل تنفر دونگهه از هیوکی رو توی فلش بک ها میتونی ببینی...فلش بک ها هنوز کامل نشدن برای همین هنوز دلیل تنفرش معلوم نیست

*marziyeh* یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 00:01

عرررررررررررررررررررررررر دونگهه فیشیییییییییییییییی
چی کارش کردن پسرموووووووووووووووووووووو؟؟؟

من میخوام زودتر بدونم چرا این دوتا ازهم جدا شدن

خیلییییییییییییییییییی ممنون

به بچه کوچلو تجاوز میکنن اخههههه...چراااااااا
خیلی خواهش

linda شنبه 23 آبان 1394 ساعت 23:44 http://2haddict.vcp.ir/

طفلی دونگهه.....خیلی محکم بوده که باوجود همچین گذشته ای تونسته دووم بیاره...اونجا که از بس محکم خودشو شسته بود پوستش ورم کرده بود خیلی دلم براش سوخت
کاش زودتر همه چی روشن بشه و بفهمه که هیوکجه همون هیوکیه
مرسیییییییی عزیزممممممممم
اهان اون تیکه ای که کیو با بغض حرف زد تو حلقمممممم
ته خنده بووووووووووود......عاشق این پسرم

زیاد با روشن فکری به این فیک نگاه نکن چون تیره تر از این حرفاست...میگم که بعدن شوکه نشی زیاد...همونطور که گفتم خشونت این فیک خعلی خعلی بالاست*_*
خواهش میکنم

طاهره شنبه 23 آبان 1394 ساعت 23:30

سلاممممم ملوسکم
واووو دونی از هیوکی دور افتاده. اون عوضیا چه کارای کثیفی باهاش کردن طفل معصوم رو. یعنی بعد از این اوضاع دزدی هیوک رفته.حتما خانواده ش به زور بردنش. شاید فکمیکرده دونی مرده یا اتفاقی براش افتاده.
هر چی هست به صورت سوتفاهمی از هم دور افتادن. طفلک ماهی خیلی بچه بود. کثافتای عوضییییییی.
اوه عزیزم من خیلی فیکتو دوس میدارم نموخوام ولش کنی. والا اگه دست خودم بود ازت مبخواستم روزی چنبار بزاری. خیلی فیکه نازیه. مرسی عشقم به خاطر زحمتات.بوس گنده

اوه سلام عروسکم
بعله دیگه چه میشه کرد...دنیای نامر حتی به بچه هم رحم نمیکنهT_T
خیلی ممنونم جون جونی...باعث خوشحالیمه که فیک رو دوست داری...خواهش میکنم

Motahareh شنبه 23 آبان 1394 ساعت 22:34

نه فکر کنم اون فلش بک برای هائه بود:/ اغا یکی‌ مشخص‌کنه دیگه-__- چه داستان گیج کننده ایه!!!!

عععععع چقدر بی اعصاب O_0
اون فلش بک مال دونگهه بود که بهش تجاوز کردن...برای همین رفت تو حموم و محکم خودشو میشست که از احساس کثیف بودن روح و جسمش خلاص بشه

Hadis شنبه 23 آبان 1394 ساعت 22:01

اون فلش بک اول مال هیوک بود ؟! اخی بیچاره تو بچگی بهش رحم نکردن
مرسی خسته نباشی

نه اون فلش بک مال دونگهه بود
خواهش میکنم

نگین شنبه 23 آبان 1394 ساعت 20:52

اوه خدااااا

نهههههه بیشعورا چه بلایی سر هائه بیبی آوردن

گریههههههه
T_T

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد