EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

سرزمین انسانها - S2/P15

سلاااااااااااام همگی

عذرمیخوام بابت تأخیر پیش اومده 

این پارت رو با گوشی می آپم و لینک کردنش سخته! 

اگر غلطی چیزی داشت ببخشیدا

الان که این پست رو میذارم تقریبا ساعت 2 هست! 

خوابم میاد  zZzZ

پر حرفی نکنم

بفرمایید ادامه... 

 


پارت 15

-: خطر؟؟ چه خطری؟ اگه جدیه کمکتون میکنم پیداشون کنید.
شیندونگ: خیلی جدیه! به اون پسر کوچیکتره مربوط میشه. 
-: فکرکنم بدونم کجا میتونین پیداشون کنین ولی ... قبلش باید مطمئن شم قصد اسیب رسوندن بهشون رو ندارین.
شیندونگ: آسیب؟؟؟؟ من ؟؟؟؟ من خودم کسی بودم که از خطرات نجاتشون دادم و الان هم میخوام همینکار و بکنم. لطفا اگه میدونین کجان ...
با صدای فریادی که از تو خونه اومد جفتمون خشکمون زد .... حس غریبی بهم گفت سونگمین بیدار شده. فورا از شیندونگ عذر خواهی کردم و به سمت داخل دویدم. سونگمین رو دیدم که چشماش از شدت خشم وعصبانیت سرخ شده و هیوک هم پوکر فیس به نگاهش بین سونگمین و ادن میچرخید ... البته با شناختی که از هیوک داشتم این صورت بیتفاوت  اوج شرمندگیش بود وگرنه برای اینکه به مرز سکته برسونتت پوزخند میزد!!! ادن ترسیده نگاهش بین سونگمین و هیوک در رفت و آمد بود.
یهو با بغض گفت: مگه هیوکی چیکار کرده؟؟ چرا هم تو هم کیونا دعواش میکنین؟؟ کاری که دیشب کردیم خیلی بد بود؟؟؟ چرا انقدر ترسناک شدی مینی؟؟
سونگمین با خشم گفت: حرف نزن ادن!
 ادن که از ترس اشکش داشت درمیومد گفت: خوب اونا تو تلویزیون بودن ... داشتن شبیه کاری که ما دیشب کردیم و میکردن ... هیوکی گفت یه کار عادی آدم هاس منم ازش خواستم بهم یاد بده .... من نمیدونستم کار بدیه.
سونگمین اینبار سر ادن فریاد زد: خفه شو ... فقط دهنت و ببند
و با این فریاد ادن به گریه افتاد.
" هی بچه ... چرا داری گریه میکنی؟؟ "
با شنیدن این صدا ادن سرش و بلند کرد و چشماش برق زد و همونطور که گریه میکرد به سمت شیندونگ که پشت سر من بود دوید و تو بغلش گم شد. بین هق هقش شنیدم که چند بار گفت شینی!! پس ... شینی .. شیندونگ ؟؟؟؟!  
متوجه نگاه ترسیده هیوک و سونگمین روی کسی که پشت سر من وارد خونه شده بود شدم. حالا واس ترس سونگمین یه توجیهی وجود داشت ولی هیوک دیگه چرا ترسیده بود؟؟؟
سونگمین: ادن ... زود برگرد اینجا
...
سونگمین فریاد زد: با توام ... بهت میگم همین الان برگرد اینجا!
هیوک به سمت شیندونگ رفت و ادن رو از تو بغلش بیرون آورد و خودش اون رو تو بغلش گرفت و بلندش کرد. ادن هم دستاش و دور گردن هیوک حلقه کرد و سرش و روی شونه هیوک گذاشت و به گریه کردنش ادامه داد. حالا نوبت سونگمین بود که ادن رو از تو بغل هیوک بیرون بیاره. با این تفاوت که ادن حلقه دستاش و از دور گردن هیوک باز نمیکرد. هیوک خودش دست ادن رو از گردنش جدا کرد و با یه لبخند که کم پیش میومد ببینیش به ادن لبخند زد. سونگمین جلوی ادن رو به روی شیندونگ ایستاد و گفت: برای چی اینجایی؟؟ اومدی مأموریتت رو کامل کنی؟
هیوک هم قدمی به جلو برداشت و تقریبا جلوی سونگمین قرار گرفت.
شیندونگ: شماها چتونه؟ من فقط اومدم مراقبتون باشم.
سونگمین: هنوز شغلت و یادم نرفته!
هیوک: تو اسلحت و به سمت اونا نشونه گرفته بودی!
چی؟؟؟؟ اسلحه؟؟؟ واس یه لحظه از این یارو شیندونگ ترسیدم و رفتم پشت سر هیوک نزدیک سونگمین ایستادم.
شیندونگ: من از شغلم استعفا دادم!!! کلا از ارتش اومدم بیرون و اولین کاری هم که کردم دنبال شماها گشتم. من فقط میخوام مراقبتون باشم.
سونگمین: چرا باید باور کنم؟؟
شیندونگ: باید باور کنی. تو تنهایی از پس مراقبت از خودت و این بچه برنمیای!  لازم بود بهت بگم نقشمون خوب پیشرفته بود اگر همکارات لو نمیدادن که تو بیمارستان ندیدنت!!
سونگمین: باید حرف بزنیم " سر ادن رو توی بغلش گرفت و گفت " معذرت میخوام که ترسوندمت ... مینی رو ببخش باشه؟ قسم میخورم نذارم اتفاقی برات بیفته " پیشونیش و بوسید و رو به من گفت " میشه لطفا مراقب ادن باشین تا من بیام؟ تو این جمع بیشتر از همه به شما اعتماد دارم " سرم و به نشونه تأیید تکون دادم و اون هم با شیندونگ به سمت اتاق مهمان رفتن. 
هیوک هم بدون معطلی به سمت اتاق خواب خودش رفت.
ادن هنوز به خاطر گریه نفس هاش آروم نشده بود. از شام دیشب تا الان هیچی جز یه مسکن نخورده بود. هنوزم حوله حموم تنش بود. بردمش تو آشپزخونه و از ماری خواستم براش سوپ دریای که دوست داشت درست کنه. خودمم یه لیوان آب پرتقال براش ریختم. و رفتم تا براش لباس بیارم بپوشه

راوی:
سونگمین شیندونگ  رو برد توی اتاق مهمون
سونگمین: منظورت از حرفی که زدی چی بود؟؟ یعنی میدونن ادن زندس؟؟؟
شیندونگ: رو حساب حرف من باور کردن ادن مُرده ولی از اونجایی که کسی جسدی ندیده شک دارن!!! همکارای تو هم لو دادن که اون روز تو بیمارستان ندیدنت.
سونگمین: لعنت ... لعنت ... پس دنبالمونن؟؟؟! من دارم کم میارم ... یه فکری بکن. خواهش میکنم
شیندونگ: حدس میزنم باشن. من تا اینجا حس میکردم کسی تعقیبم میکنه!  ولی فکرکنم موفق شدم خوب فیلم بازی کنم که کسی به این خونه شک نکنه. فعلا نباید پاتون و از این خونه بذارین بیرون!
سونگمین: چرا فقط دست به سرشون نکردی؟؟؟ 
شیندونگ: نمیشد. اگر این کار رو میکردم بیشتر بهم شک میکردن .... امیدوارم این پسرا قبول کنن یکم دیگه اینجا بمونین تا من یه فکری بکنم. احتمالا مجبوریم از کشور خارج شیم.
سونگمین: نمیشه. من و ادن باید از اینجا بریم.
شیندونگ: چرا؟؟؟
سونگمین: چون ادن نباید دیگه اینجا بمونه
شیندونگ: ای بابا ... دلیلش چیه خوب؟؟؟ شاید بشه حلش کرد
سونگمین: ت//جاوز!!! دلیلش اینکه که صاحب این خونه یعنی ایونهیوک به ادن ت/جاوز کرده!!!
شیندونگ: چی؟؟؟؟؟؟؟ اون حرومزاده ... اون ... باکرگی ادن و ازش گرفته؟؟؟؟؟
سونگمین: آره!!! حالا بازم میخوای اینجا بمونیم؟؟؟؟
شیندونگ: پس واسه مراقبت کردن ازتون به اندازه کافی هزینه دریافت کردن. سعی میکنم یه راهی برای بیرون بردنتون پیداکنم ولی آره ... باید اینجا بمونید. از اینکه باهاش همچین کاری کردن ناراحتم ... ولی ترجیح میدم زنده ببینمش!!! .... تو کجا بودی وقتی بهش ت/جاوز میکرد؟؟
سونگمین: من ... خوب ... حالم خوب نبود و .. خواب بودم!
شیندونگ: جدا که خیلی خوب مراقبش بودی!! ... بریم ببینم حال ادن چه طوره. داشت گریه میکرد؟! حتما ضربه ی بدی بهش خورده. 
سونگمین چیزی نگفت. خودش هم قبول داشت که اشتباه کرده و نباید ادن رو تنها میذاشته. ولی هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که ایونهیوک همچین کاری بکنه.
در زده شد ...
سونگمین: بله؟!
کیوهیون: اومدم برای ادن لباس ببرم.
سونگمین تیشرت و شلوارک نمویی رو برداشت و از اتاق رفت بیرون و بی توجه به کیوهیون از کنارش رد شد، شیندونگ هم پشت سر اون و آخر از همه کیوهیون راه افتاد. 
و همه ی اینها در مقابل یک جفت چشم کنجکاو و البته بهت زده اتفاق افتاد!!!

ادن: 
با حس سوزش عجیبی تو باسنم از خواب پریدم. یکم گیج بودم. سمت راستش یکم میسوخت .. به سختی بهش نگاه کردم و ... یکم قرمز شده بود .. (جای سیلی هیوک رو میگه! ) ...  هنوز خوابم میومد .... چشمام و بستم و ذهنم رفت سمت شب قبل .... هیوکی دیشب کارایی کرد و حس هایی بهم داد که تا حالا تو عمرم تجربشون نکرده بودم. اولش لمسم میکرد ... نمیدونستم لمس شدن میتونه انقد خوشایند باشه. لبهام و میخورد و میمکید. اولش که با لبهاش لبام و لمس کرد یکم جاخوردم و ترسیدم. تا حالا ندیده بودم کسی لب یکی دیگه رو بخوره و میترسیدم دردناک باشه ... ولی اصلا اینجوری نبود ... حس خیلی عجیب و خاصی داشت که دوست نداشتم تموم شه. کارای دیگه ای هم کرد. کارایی که درد داشتن ولی همزمان لذت بخش هم بودن. اونجاش .. یعنی ممبرش رو تند تند میکرد داخلم و درش میاورد، مال من رو هم گرفته بود تو دستش و میمالیدش  ... اخرش حس کردم یه اتفاقایی داره تو شیکمم بعدشم تو ممبرم میفته و .... وقتی مطمئن شده بودم که از اینهمه لذت میخوام بمیرم یه چیز سفیدی از مم//برم بیرون پاشید ... چندبار اون مایع سفید ازم بیرون اومد و با هربارش جیغم و درمیاورد. خوش به حال آدما که همیشه میتونستن این کارهارو بکنن!! هر بارش چقدر لذت میبردن. بهم گفت فقط باید با اون اینکار و انجام بدم. گفت فقط خودش حق داره بدنم و ببینه و لمسم کنه. نمیدونستم چرا این و میگه ولی حدس میزدم باید یه جور قانون باشه، مثل قانونهایی که باید تو موسسه رعایتشون میکردیم ...
چندبار سعی کردم بلند شم ولی نشد. اصلا نمیشد تکون بخورم. یکم سعی کردم پشت و پایین تنم و بمالم شاید بهتر شه.
هیوکی با بدن خیس از یه در اومد تو. پس اونجا حموم هیوکی بود. بهش گفتم پشتم درد میکنه ولی ... بهم گفت براش اهمیتی نداره ... گفت جلو چشمش نباشم ... از حرفاش ناراحت شدم. حس میکردم دلم میخواد گریه کنم. چرا یهو باهام اینجوری شده بود؟ اون دیشب خیلی باهام مهربون بود ولی حالا ... مگه وقتی حالم بد میشد سونگمین نگرانم نمیشد؟ مگه کیونا نگران اینکه یوقت مریض بشم نبود؟؟ پس چرا حالا که اینهمه بدنم درد میکرد برای هیوکی اهمیتی نداشت؟؟؟ مگه نمیگفت فقط خودش باید لمسم کنه؟! پس چرا نمیومد کمکم؟؟؟ کار اشتباهی کرده بودم؟  گفت لباسام و بپوشم و برم بیرون ... با هر تکونی که میخوردم از درد گریم بیشتر میشد ... هرطوری بود لباس پوشیدم و رفتم بیرون. خواستم برم پیش مینی اما خواب بود. به سختی از پله ها رفتم پایین ... ماری اشکام و پاک کرد و بهم یه دونه ی سفید داد و گفت بخورمش که خوب شم. تلویزیون و روشن کرد تا بتونم اون ماهی کوچولو که گم شده بود و ببینم. ولی خوابم گرفت ... اصلا نفهمیدم ماهیه اومد یا نه ...
با صدای داد و بیداد چشمام و باز کردم. صدای کیونا بود ... صداش کردم و اومد پیشم. داشت با هیوکی دعوا میکرد. بهش گفتم هیوکی رو بخشیدم ولی انگار اون تعجب کرد. خوب من درسته به خاطر رفتارش ناراحت شدم ولی لازم نبود دعواش کنن.
رفتم حموم و به محض اینکه آب به باسنم خورد احساس کردم لای باسنم سوخت ولی دردش درمقابل درد کل پایین تنم چیزی نبود. سرپا ایستادن یکم برام سخت بود. زودی همه جام و شستم و حوله رو پوشیدم و از حمام اومدم بیرون. مینی بیدار شده بود. وقتی من و دید به سمتم اومد. با تعجب بهم نگاه میکرد ... چرا همه از دیدنم تعجب میکردن؟؟؟؟ نکنه یه علامت خاصی مثلا شاخ یا یه ستاره وسط پیشونیم درست شده بود که همه با دیدنش تعجب میکردن؟!
مینی اول یکم گردنم رو لمس کرد و بعد با داد یه چیزایی مثل حرومزاده ها به هیوکی و کیونا میگفت. نمیدونم چرا انقدر عصبانی بود. همش میگفت بهش ت/جاوز کردی! من که نمیدونستم یعنی چی. .وقتی دیدم چشمای هیوکی ناراحت شدن مینی و دعوا کردم که سرش داد زده. چرا مینی و کیونا از دستش عصبانی بودن؟؟؟
ولی اینبار مینی سرم داد زد. دلم شکست. اولش هیوکی و حالا هم مینی ... چرا همه یهویی ازم متنفر شده بودن؟؟؟ نتونستم گریه نکنم. مگه من چیکار کرده بودم؟؟ وقتی شینی و دیدم دلم خواست مثل قبلا که اذیتم میکردن و میرفتم پیشش بازم برم و اون آرومم کنه. ولی هیوکی بغلم کرد ... بغلم کرد؟؟ وقتی بهش گفته بودم بدنم درد میکنه فقط با بداخلاقی گفته بود از اتاقش برم بیرون و جلو چشمش نباشم .. حالا چرا بغلم کرد؟؟؟ گیج شده بودم.
 
راوی
شیندونگ و سونگمین از پله ها پایین رفتن ولی کیوهیون به سمت اتاق هیوک رفت. در زد ولی قبل از اینکه جوابی بشنوه وارد اتاق شد. هیوک رو دید که رو به روی لپ تاپش نشسته و تو فکره ... تا این حد که متوجه وارد شدن کیو نشده بود و سرش غر نمیزد. کیو کمی به سمتش رفت و تو دو قدمیش ایستاد.
کیو: نمیای بیرون؟ هرلحظه ممکنه جمع کنن برنا!
هیوک: اونا جایی نمیرن 
کیو: از کجا انقد مطمئنی؟
هیوک: حرفاشون ... 
کیو: هیوک تو ... حریم شخصی و این حرفا حالیت نیست نه؟؟؟ بازم داشتی ...
هیوک: قرار بوده ادن مرده باشه ولی زندس! دنبالشونن! اینا .. چه معنی میده کیو؟؟ ادن کیه مگه؟
کیو: من از کجا باید بدونم وقتی هیچ اطلاعاتی ازش نیست؟! تو مگه نگفتی بیخیال کنجکاوی و این حرفا شدی و میخوای بندازیشون بیرون؟! 
هیوک انگار که اصلا صدامو نمیشنید گفت: جوابمون ... تو محل کار سونگمینه!!! تو میتونی بفهمی چی به چیه
کیو: قبلا درمورد سونگمین تحقیق کردم. هیچ چیز مشکوکی نیست.
هیوک: نگفتم جوابمون سونگمینه که ... گفتم تو محل کارشه!!!
کیو: یه کاریش میکنم. فعلا بیا بریم بیرون تا شک نکردن. 

بازهم راوی ^_^
 شیندونگ رو به رو و سونگمین کنار ادن که هنوز صورتش از اشک خیس بود و داشت آب میوه اش رو میخورد تو آشپزخونه نشستن. سونگمین دستش رو دور شونه های ادن حلقه کرد و با دست دیگه اش موهای ابریشمیش رو ناز میکرد. ادن لیوان بزرگ آب میوه اش رو کنار گذاشت و درحالیکه لب هاش رو از ناراحتی جمع کرده بود به میز خیره شد. سونگمین موهای خوش بوش رو بوسید.
شیندونگ: حالت خوبه ادن؟ خیلی اذیت شدی؟
ادن: چرا همتون این حرف و میزنید؟؟؟ نمیفهمم چرا همه از اینکه چقدر اذیت شدم میپرسید. من اصلا نمیدونم کی اذیتم کرده.
شیندونگ: ناراحت نشو. فقط دارم راجع به کاری که ایونهیوک باهات ...
ادن: هیوکی یه عالمه حس های خوب بهم داد. چرا همش به خاطر اینکار دعواش میکنین؟
همین حین کیوهیون و ایونهیوک وارد آشپزخونه شدن. هیوک جمله ی ادن رو شنیده بود و حس های متفاوتی احاطه اش کرده بودن. بین اونها حسهایی که ازشون فراری بود ولی هرلحظه از قبل قوی تر میشدن. 
شیندونگ: چون اگه اینکار با زور و اجبار انجام بشه اسمش میشه تجاوز. این اصلا خوب نیست! بهت آسیب میزنه
ادن: زوری نبود. من خودم ازش خواستم، یکم درد داشت ولی آسیب ندیدم که. 
ادن این جمله رو با بغض گفت. حس میکرد ایونهیوک به خاطر کاری که انجامش نداده از طرف بقیه تنبیه شده و این ناراحتش میکرد. شیندونگ گفته بود این کار زوریش خوب نیست درحالیکه اون و هیوک اینکار رو زوری انجام نداده بودن. تازه از کارهای ایونهیوک خیلی هم لذت برده بود.
ایونهیوک اما درگیر بود. ذهن و قلبش باهم به جدال افتاده بودن. قلبش با هر بار تپیدن بهش میفهموند که از خواب زمستونی بیدار شده و بی تاب پسر معصوم روبه روشه و ذهنش چه بی رحمانه درمقابل این دلدادگی ایستاده بود و اجازه عاشقی نمیداد. گرچه ... ته دلش میدونست دیر یا زود قلبش با تمام توان منطق ذهنش رو به بازی میگیره و اون رو با خودش همراه میکنه ... و چقدر این اتفاق رو نزدیک میدید.
صدای افتادن صندلی و بلافاصله گریه های ادن هیوک رو از افکارش بیرون آورد. 
ادن: من نمیام ... نمیخوام از اینجا برم. من که کار بدی نکردم. چرا میخوای منو برگردونی؟؟؟ شینی ... توروخدا ... من نمیخوام برگردم موسسه. .. نمیشه بری بهشون بگی ادن پسر خوبی بوده؟ اصلا دیگه هیچ کاری نمیکنم. 
شیندونگ: آروم باش ... نمیخوام ببرمت اونجا. فقط گفتم از اینجا میریم!!! 
ادن: میخوام اینجا بمونم. چرا باید بریم؟
شیندونگ جوابی نداد و ادن با درموندگی بهش خیره شد.
شیندونگ به ایونهیوک اشاره کرد که میخواد باهاش حرف بزنه و باهم به سمت حیاط رفتن.
شیندونگ: فکرکنم ازم کوچیکتری پس راحت حرف میزنم. درباره ادن .. ناراحت شدم ولی وقتی خودش شکایتی نداره نمیتونم چیزی بگم، فقط یه خواهشی ازت داشتم ... میشه سونگمین و ادن یکی دو روز دیگه اینجا بمونن؟! خیلی زود میام دنبالشون.
هیوک: چرا میخواین برین؟ به خاطر کاریه که من کردم؟
شیندونگ: بخشیش به خاطر اونه ولی همش اون نیست.
هیوک: میتونم یه سوال بپرسم؟
شیندونگ: بپرس
هیوک: راستش ... گرچه این اصلا شیوه ی من نیست ولی انقدری گیج و کنجکاوم و به هیچ جوابی نرسیدم که میخوام مستقیما از خودتون بپرسم. ادن کیه؟؟ چرا هیچی نمیدونه؟ مؤسسه کجاس؟ کی دنبال ادنه؟ چرا میخوان بکشنش؟؟  ... چرا به سمتشون اسلحه گرفته بودین؟
شیندونگ: هرقدرم تلاش میکردی به نتیجه ای نمیرسیدی!! چون قرار نیست کسی جواب این سوالا رو پیداکنه. 
هیوک: من چند روزه دارم ازشون مراقبت میکنم. نمیخوام اذیتشون کنم. حق ندارم بدونم؟؟؟
شیندونگ به حرفای ایونهیوک فکرکرد. حق با اون بود. به جز قسمت تجاوز این چند روز تنها سرپناه اون دوتا پسر شده بود. نه خودش و نه سونگمین توان و قدرت کافی برای گذشتن از دردسرهای رو به روشون رو نداشتن. شاید باید به ایونهیوک اعتماد میکرد. میدونست سونگمین برای امنیت خود ادن بوده که چیزی به این دوتا پسر نگفته ولی مگه همین الان امنیت ادن تو خطر نبود؟؟؟؟! بالاخره که چی ... اگه شانس باهاشون یار بود که نجات پیدامیکردن و اگه نه ... دوست نداشت بهش فکرکنه. پس لب باز کرد.... 
نظرات 24 + ارسال نظر
soojin شنبه 22 آبان 1395 ساعت 18:33

واووو شیندونگ لب باز کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کنجکااوممم
مرسییییییییییییییی

مهتا چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت 09:30

سلامممممم گلمممم
هیییییی دون دونم چقده طفلکه خووووو
ممنوووووون عشقولکم من برم پارت بعدی رو بخونم
بوووووووووووووووس

TNT جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 21:55

دروووووووووددد!!!!!
ایول هائه همینگون دفاع کن از هیوک!!!!
وایییییییییییییییی!!!! احساسات هیوک منو مررررررررررررررررررررررگگگگگگگگگگ!!!!!
ینی الان شینی همه چیزو میگه؟ ینی چی مییشه؟؟؟ وای اوستوروس گرفت منو!!
دستت مرسی!

mohadeseh جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 14:00

man doni kheili dosssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssss daram

Mahsa پنج‌شنبه 13 اسفند 1394 ساعت 00:56

ادن هی میگه خودم خواسم اینا میگن تجاوز
.
مینی اصلا به کیو توجه نمیکنه که ا
.
ممنان

مهشید چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 15:06

آخ جووون نی نی داااره ؟
من بیش از پیش عاشق این فیک شدم که
الهههی این ادن چرا انقدررر خوووردنیهههه بدید به من بخوورم اییینو چه گریه هاییم می کرد گوگوووولی عاشقه اون تیکه شدم که ادن رفت بغل هیوک اصننن اون احظه مردم چه شبرییین رفت بغلشش وووش وووششش مموووشییی
هسوووک خیلی این قسمت جنتلمن بووود خیلی عشق بود ولی شبندونگ بهترین کارو می کنه می خواد واسه هیوک تعدیف کنه ماجرا رو ؛ بالاخره که باید بگن به این مطمئنا هیوک هم بهترین کسیه که باید بدونه و کمکشون می کنه ؛ اون ادن گوگولی رو که نمیندازه بیرون
وااای من هنوز مرگه اینم که ادن گوگولی نینی دار شه یه هفت هشت باری اون صحنه ها غش می کنم از شدت گوگولیتی

*marziyeh* چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 13:26

سلام نیلوفر خانوم. خوبی؟؟؟
اوضاع احوال خوبه؟

خیلی ممنون بابت این پارت. بالاخره تصمیم گرفتن بهشون بگن جریان چیه.

فقطططط یه چیزی.
این پارت به نظرم مدل نوشتاریش با پارتهای قبل فرق داشت.
انگار طرز حرف زدن شخصیتا عوض شده بود.
به حرف زدن قبلشون نمیخورد.

البته فقط حس کردما. زیاد بهش فکر نکن.

ممنون دوست خوبم

sara83 چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 13:12

خیلی عالی بود عزیزم
ادن که خیلی گوگولیه
مرسیییییییییی

aramis چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 08:26 http://shineeangels.mihanblog.com

هیوکی ادن بازم میخواد.. زود باش دست بکار شو....خخخ
کی میگه زوری بوده خودشم میخواسته
عاشقشم یعنیا.. گوله نمکه لامصب

بنظرم واقعا شیندونگ کار خوبی کرد تصمیم گرفت به هیوک بگه. شاید هیوک تنها کسی باشه که بتونه به ادن کمک کنه..

و به امید روزی که کیو هم دست بجنبونه و ازین کارای زور زورکی با مینی انجام بده.. والا
ممنون خانوم گل دست شما درد نکنه بابت این فیکه لذت بخش

زهرا چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 03:21

سلام عالی بود مرسی الاهی بمیرم واسه دونگهه هم چنان

marmar سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 23:43

mino سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 00:26

اخی ماهی خنگ ‌.
نمیدونه چه اتفاقی براش افتاد .
قربونش برم .
شینی هم امد کمکشون میکنه .
الان همه چیو به هیوک میگه چه عکس والعملی داره ایا ؟
ممنون عزیزم

Nafas دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 19:10

سونگمین چه بی اعصاب شده حق داره ولی.... اخییییییی ماهییی کوچولو ساده مظلوم ...
هیوک چرا تکلیفش با خودش معلوم نیست
مرسیییی ممنون

Hasti دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 15:49

چقد ماهی هوای هیوک رو داره:عاشق
لازمه بگم وقتی هیوک ادن رو بغل کرد من جون دادم؟؟؟
خیلی برام عجیبه که تا حالا هیچ حسی بین کیومین به وجود نیومده
مرسی آجی خسته نباشی

sahar--tjr دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 14:57

الهی من فدای اشکای ادن بشم...بچه چقد اشک ریخت این قسمت
هیوووککک...خیلی شخصیتش جذابههههه...وای من عاشق اون تیکش شدم که ادنو از بغل شینی کشید بیرونو بغلش کرد
اخیششششش...بالاخره یکی حقیقتو میخواد به هیوک بگه
مرسی مرسییی

m&e&d دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 14:14

ممنون.
ای جانم.الهی,میگه مگه هیوک چیکار کرده؟؟ عزیزم چیکار که باهات نکرده,تحمل اشکهای معصوم دونی رو ندارم.هیوک جان ببین باهاش چیکار کردی بچم با اون حالش ازت دفاع میکنه خجالت داره والا,امیدوارم حداقل عذاب وجدان رو داشته باشی که بهش گفتی برا م اهمیتی نداره و ولش کردی به حال خودش,حتما جبران میکنی نه؟؟؟؟؟

باران دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 14:04

سلامممم عزیزممم . مرسی.
ادن چقدر طفلکیه....
حالا باز خوبه که یه نفر به لیست حمایت گران ادن اضافه شد.

Sheyda دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 13:32

ماهی بیچارم
مرسی عزیزم

shabnam1986 دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 12:13 http://eunhaeisthebest1.blogsky.com

عالی بود من تازه همه رو باهم خوندم
چون زیاد بود نتوتستن واس همش نظر بذارم پس فقط واس اخری نظر گذاشتم
اما از این بوبعد برای همه قسمتها تظر میدم
عالی بود
بیچاره ادن ...
خواهش زود ادامشو بزار

Hadis دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 12:11

وای من نمیدونستم نینی هم داره .. ادن خودش بچس نینی هم میاره ...الهی ... بابا یکی ب ادن بگه هیوک باهاش چیکار کرده ینی قشنگ براش باز مسئله رو ...همینجوری راجبش حرف میزنه بعد میگه مگه کار بدیه
هـــــــــــــــــــــــــــــــــی .. مرسی آپ کردی دلم واس این فیک تنگیده بود

tarane دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 11:03

سلام گلم.
اخی هائه چقدر تلاش میکنه از هیوکی دفاع کنه . چقدر مین دعواش کرد ناراحت شد بچه.
شیندونگ هم که اومد . خدا کنه کسی بهشون شک نکنه و نفهمن توی این خونه ان . وگرنه خیلی سخت میشه براشون.
واقعا شیندونگ میخواد راستش رو به هیوک بگه؟به هر حال تا کی میخوان مخفیش کنن . هیوک بالاخره یه جوری میفهمه . اگه بفهمه یعنی واکنشش چیه؟
ممنون گلم خیلی عالی بود.

zara دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 10:54

عزیزه دلم شیندونگ اومد الهی....واااااااااااااااای کیوهیون چقد خوبه....هیوک چقد د///یوثه...ادن چقد خوردنیه...واااااااااااااااای نی نی دایی قربونت عاااااااااااااااااااااااااااالی بود عزیزم...مرسی از اپت گلم هزارتا بوووووووووووووووس گندههههههههههههههه برات ...منتظر ادامش هستم.

ز دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 08:56

سلام عزیزم .ممنونم .خیلی قشنگ بود
ای بابا ول نمیکنن تجاوز چیه
اینا فقط عاشقن همین

طاهره دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 02:41

واوووو چینگو یعنی هیوک میخواد همه چی رو بفهمه. خیلی باحال میشه اونوقت میتونه ادن رو انحصاری واس خودش برداره. اوه گفت فیک نینی داره یعنی ادن نی نی دار میشه.آخ جوننننننن چه شود. وای خدا ادن میگه لذت بردم. خخخخخخ هیوک خجالت بکش ببین بچه چه معصومه بعد تو محلش نمیدی. مرسی عشقم عالی بود دمت گرم. زودی ادامه شو بزار فدا مدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد