EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

سرزمین انسانها - S2/P29

سلام همگی

تولد مموشک خوجمل.... زندگیم..... نفس الفیشا 

مباااااارک

فدای این عسل خوشمزه

از خدا خیلی خیلی ممنونم که با این منبع بی نظیر انرژی آشنام کرد

تولدش خیلی مبارک


از تولد عشقکم که بگذریم باید بگم جدا که کلاس و درس خره، لامصب نمیذاره به زندگیمون برسیم

بپرین ادامه واس خوندن چینگولی ها

این پارت و نشد لینک کنم و شاید این روند ادامه پیدا کنه

ایشالا که مشکلی نداشته باشین باهاش

 

 -: ادن عزیزم بذار این فیلم و ببینیم. 

ادن: خوب به جاش نمو ببینیم. 
-: بعدش نمو میبینیم، باشه؟! بیا این فیلم و ببین خوشت میاد. 
ادن گوشه ی اتاق ایستاده بود و سی دی نمو رو تو بغلش نگه داشته بود و داشت نازش میکرد، من قطعا اون سی دی رو خورد میکردم.....
 بالاخره رضایت داد بیاد کنارم رو تخت دراز بکشه تا باهم فیلم رو ببینیم. نمیدونستم دقیقا این فیلمایی که از س.ک.س شاپ خریده بودم چی بودن ولی از مسئولش خواسته بودم  فیلمی که توش خانم حامله داشته باشه بهم بده. خیلی چپ چپ نگاهم کرد و منم تمام مدت سعی کردم باهاش چشم تو چشم نشم. چیزایی اونجا بود که اگه یکم کنترل ذهنم و از دست میدادم کارم به جاهای باریک میکشید. 
ادن اومد روی تخت. دستم و باز کرد و سرش رو گذاشت رو بازوم. بو/سه ای به گونه ش زدم و بغ/لش کردم. کنترل و برداشتم و فیلم و پلی کردم. 
اولاش فقط زندگی یه زن و شوهر که باهم خیلی مشکل داشتن و نشون میداد. یه بچه هم داشتن که شدیدا وحشی شده بود. و البته زنه هیچ فرصتی رو برای خیانت به شوهرش و خوا/بیدن با مردای دیگه رو از دست نمیداد.
این چه مزخرفی بود؟! نیم ساعت از فیلم رفته بود ولی هیچ اتفاق خاصی نمیفتاد. 
ادن: هیوکی... اون کوچولوعه. بچه اس دیگه؟ 
اون قبلا فقط دو سه بار از خونه بیرون رفته بود و هر بار هم یه جوری یه موقعیتی باعث شده بود نتونه کنجکاوی کنه. عجیب نبود که درمورد بچه ها چیز خاصی نمیدونست. 
-: آره عزیزم. بچه اس. 
ادن از اون فاصله کم به صورتم نگاه کرد: من از بچه ها میترسم. 
شت. فیلم مزخرف. حالا من چه طوری بهش بگم یه بچه تو شکمشه و اون بیشتر نترسه؟! 
-: عزیزم بچه ها ترس ندارن که. این فقط چون مامان و باباش دوسش ندارن ناراحته و کار بد میکنه. 
بچه ی کوچیکی که توی فیلم بود به خاطر وضعیت بد خانوادگی پرخاشگر شده بود. بیخیال این فیلم شدم. دی وی دی رو از تو دستگاه دراوردم و یکی دیگه گذاشتم.
ادن: هیوکی گفتی اون تموم شه میای نمو ببینیم. 
-: اون و که درست ندیدیم، قشنگ هم نبود. بذار یکی بهتر بذارم.
ادن ل/ب هاش و جمع کرد و یکم با اخم نگاهم کرد. د آخه من نمیخوام اذیتت کنم که، مجبورم. 
برگشتم روی تخت و پسرم که انگار قهر کرده بود و دوباره بغل کردم و ل/ب های جمع شدش رو بو/سیدم. خندش گرفت. کنترل و برداشتم و فیلم رو پلی کردم. 
فیلم روی صورت زن و مردی شروع شد که..... داشتن باهم س.ک.س میکردن؟! زن بدون وقفه نا/له میکرد و مرد با خشونت تمام بدون وقفه داخل/ش  ضر/به میزد. (نمیدوم چرا اینارو سا.نسور کردم
اینا رو باید اینقدر واضح تو فیلم نشون میدادن؟! 
حواسم و به صورت ادن دادم. چشمای گرد شده بود و به صفحه تلویزیون خیره نگاه میکرد. انگار قصد نداشتن تا ار/ضا شدنشون بیخیال این سکانس بشن. لحظاتی که بازیگر زن یکم صداش و میاورد پایین صدای نفس های سنگین ادن و میشنیدم. 
متوجه دستش شدم که به سمت شلوارش میرفت. مم/برش و لمس کرد، نا/له ای از گلوش خارج شد. از روی شلوارکش مم/برش و گرفت و با چشمای خما/رش بهم نگاه کرد و گفت: هیوکی... اونجام.... مم/برم سفت شده.
دستش و از روی شلوارکش برداشتم و بوسیدم. خودمم داشتم از دیدن برآمدگی رو شلوار ادن و تصورش زیر..... ایش داشتم تحریک میشدم. 
-: یکم تحمل داشته باش بیبی
از شروع فیلم میشد حدس زد بقیه اش چه جوری میخواد پیش بره. داستان یکی از فا/حشه های بار بود و چند تا صحنه پو/رن دیگه هم داشت. فقط مونده بود کارگردان هم یه دور باهاش... 
کنترل و برداشتم و بخش زیادی از فیلم رو رد کردم. واس به لحظه حس کردم یه زن با شکم بزرگ دیدم. فیلم و پلی کردم و روی اون قسمت از فیلم برگشتم. همون بازیگر زن حالا شکمش بزرگ شده بود. 
-: ادن... ادن اینو ببین. 
ادن: هیوکی.... داره دردم میاد. 
ار/ضاش میکردم این وقت شب بدون شک خوابش میبرد. اونوقت مجبور بودم مراسم امشب رو دوباره تکرار کنم. 
-: یه دیقه ،فقط اینو ببین. این خانمه رو نگاه کن. 
ادن با بی میلی درحالیکه لب پایینش و بین دوندونهاش گرفته بود بالاخره به صفحه تلویزیون نگاه کرد. 
ادن: خوب دیدم. این فقط مثل شینی چاق شده. 
-: نه... اون حامله اس. 
ادن دست دیگه اش سمت مم/برش رفت و باز هم نا/له کرد. پسرم زیادی بی طاقت بود. این یکی دستش رو هم گرفتم
صدای جیغش بلند شد: هیووووووکی
فایده نداشت. اصلا گوش نمیکرد چی میگم. هردو دستش رو با یه دستم گرفتم و با دست آزادم شلوارک و لباس زیرش و پایین کشیدم. 
+++++++++++++++
از اون شب تقریبا یه هفته ای  میگذشت. اون شب ادن انقدر بی تابی کرد که اصلا نفهمیدم حرفام و گوش میکرد یا نه. بعد از اینکه ار/ضاش کردم هم انقدر بی حال بود به ثانیه نکشید که خوابش برد. خودمم که تو حموم ... 
بگذریم
نمیشد با فیلم دیدن بهش توضیح داد چون بازم اتفاقات اون شب تکرار میشد. در نهایت عکس چندتا زن حامله رو بهش نشون دادیم و با کمک جناب آقای دکتر سونگمین خان ادن رو متوجه وجود یه بچه توی شکمش کردیم. قطعا هیچوقت واکنش ادن وقتی این رو فهمید یادم نمیره
فلش بک.... 
تو اتاقم من و ادن رو تخت  و سونگمین روی صندلی رو به رومون نشسته بود.  سونگمین بعد از نشون دادن چندتا عکس از ظاهر چندتا خانم حامله یهویی رو به ادن گفت: اینا حامله ان ادن، بچه توی شکمشونه. تو هم مثل اونا هستی
ادن با گیجی درحالیکه به عکس ها نگاه میکرد پرسید: یعنی چی مثل اینام؟ بچه تو شیکممه؟ 
سونگمین: آره، تو از هیوکی یه بچه توی شکمت داری. 
ادن ناگهانی سرش و بالا آورد و با چشم های گرد شده نگاهم کرد: هیوکی... چه طوری یه بچه کردی تو شیکمم که نفهمیدم؟! دردم نیومد؟ چرا چاق نشدم؟
چهره اش انقد با نمک شده بود که بدون اینکه دست خودم باشه صورتش و گرفتم و لبش و محکم بوسیدم: این بچه رو درسته نفرستادم تو شکمت که. تو شکمت کم کم بزرگ میشه
ادن: پس چه جوری رفته اون تو؟ الان دقیقا کجاس؟ اذیتم نمیکنه؟
به سونگمین که سرش و انداخته بود پایین و به مدل دکمه ی لباسش علاقه پیدا کرده بود نگاهی انداختم. احتمالا حدس زده بود چی میخوام بگم و ازش خجالت میکشید.
-: یادته اولین باری که باهم خوابیدیم؟ یادته چیکار کردم که همه به خاطرش دعوام کردن؟ 
ادن خیلی سریع با تکون دادن سرش جواب مثبت داد. حالا خودمم از گفتن جمله ای که داشتم تو سرم زیر و روش میکردم خجالت میکشیدم : خوب... اون... اون مایع
سونگمین ناگهانی از جاش بلند شد. دستهاش و روی گونه هاش گذاشت و گفت: فک کنم کیوهیون صدام کرد.
و فورا از اتاق بیرون رفت. 
از کارش خندم گرفت ولی خوب بهتر شد. حالا راحت تر میتونستم حرف بزنم. 
پایان فلش بک... 
فکرکنم بعد از توضیحاتمون و چیزایی که این یکی دو روزه ماری درباره حاملگی بهش گفت کاملا متوجه شرایط شده بود. بماند که گیر داده بود تو شکم من یه بچه درست کنه!!! 
 ولی نفهمیدم چرا از اون پسر شیطون یهو به این ادن تغییر پیداکرد. اینهمه ساکت شدنش و دوست نداشتم. فکرنمیکردم به خاطر فهمیدن حامله بودنش اینجوری واکنش نشون بده. تمام حس های بدم درمورد بچه دار شدن رو داشتم سرکوب میکردم ولی اینکه دقایقی طولانی تو اتاق مینشست و با بچه ی توی شکمش حرف میزد و نادیده ام میگرفت اذیتم میکرد. به یه آدم گوشه گیر و دائم توی فکر تبدیل شده بود. 
حالا هم ساکت نشسته بود جلوی تلویزیون، یه ظرف شکلات روی پاش و محو تماشای کارتون کمپانی هیولاها بود. راستش کیوهیون پیشنهاد کرد کارتونهایی که توشون بچه های خوشگل و دوست داشتنی داشت به ادن نشون بدیم. اون که به نظر بچه ای ندیده بود شاید اینجوری حس بهتری پیدا میکرد. شیندونگ هم پیشش نشسته بود و هر از گاهی با شکلات های اون ناخنک میزد و فقط یه نگاه آزرده از ادن دریافت میکرد. 
به کیومین که از پله ها پایین میومدن نگاه کردم. به نظرم اومد سونگمین لنگ میزنه. اگر رو مود خوبی بودم بدون شک به خاطرش کلی سر به سرشون میذاشتم. هردوشون اومدن توی آشپزخونه. سونگمین رو به روی من و پشت به پذیرایی روی صندلی نشست. به نظر سختش بود.
کیوهیون: ماری شی... شام کی حاضر میشه؟ 
ماری: هنوز واس شام خوردن زوده که. 
کیوهیون: ولی من خیلی گشنمه. 
-: کیو؟! 
کیوهیون کنار سونگمین نشست و دستش رو روی کمر اون گذاشت و بهم نگاه کرد که یعنی منتظره شنیدنه 
-: به اون دکتره ... جولیا.. یه زنگ بزن ببین این وضعیت ادن طبیعیه یا نه؟ 
سونگمین: جولیا کیه؟
کیوهیون از همون جایی که نشسته بود گردن کشید و نگاهی به ادن انداخت.: مگه وضعیتش چه جوریه؟
-: ساکت شده. خیلی. جولیا دکتریه که ادن و برده بودیم پیشش مینی
کیوهیون کمی به ادن نگاه کرد و بعد به سمت ما برگشت. اوهومی گفت و گوشیش و از جیبش دراورد
.
.
.
کیوهیون: مطبش و کسی جواب نمیده.
بدون معطلی شماره دیگه ای گرفت
.
.
الو .... اوه سلام، من با جولیا تماس گرفتم .... از دوستانشون هستم .... چی؟؟؟؟؟
چشماش گرد شده و شدیدا تو شوک بود. نفهمیدم با کی داره حرف میزنه. نفس هم نمیکشید. چند ثانیه تو همدن حالت موند و بعد گوشی رو از کنار گوشش پایین آورد. صدای الو الو گفتن های مردی از پشت گوشی شنیده میشد. اما کیوهیون انگار که برق گرفته باشتش متوجه هیچی نبود. ثانیه ای بعد تماس قطع شده بود
-: چی شد؟ چرا همچین شدی؟
سونگمین هم نگران شده بود. دستش رو دور شونه های کیو حلقه کرد و با مثل من منتظر حرف زدن اون بود.
سونگمین: حالت خوبه؟ 
-: کیو؟! با کی حرف میزدی؟ چت شد یهو؟
به خاطر صدای بلندم توجه ادن و شیندونگ به ما جلب شده بود.
کیوهیون لحظه ای نگاهش رو به من داد. هیچی نمیتونستم از چشماش بخونم. با لکنت گفت: مرده هیوک.... جولیا مرده.
جا خوردم. یعنی چی که مرده بود؟ اون که حالش کاملا خوب بود.
-: الان با کی داشتی حرف میزدی؟ جولیا مریض بود؟
کیوهیون: یه پسره بود. گفت خواهر زاده ی جولیاس. نمیدونم.


نظرات 15 + ارسال نظر
soojin یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 08:39

جولیا رو کشتن؟
چه عجیب!
خواهرزاده جولیا شیوون نیست؟
جالب بود.

MarYam سه‌شنبه 4 آبان 1395 ساعت 15:33

سلام خسته نباشی عزیزم
من خواننده جدید هستم
وای چقدر فصل ا گریه دار بود
چقدر سره مظلومیتِ دونگهه من گریه کردم خیلی باهاش بد رفتاری میکردن ،به بچه زور میگفتن انگار نوکرشونه، چقدر به جای هیچول مجازاتش میکردن
هیچول دوسش داشت تاوانشو خودش پس داد
اونجا که باباهِ میزدش واقعا دلم رفت باهاش
آخرش که گیون سوک گفت ادن باید بمیره که کلا هنگ بودم
فکر میکردم داداش دوقلویی چیزی داشت
بعد که فصل ۲ رو خوندم گرفتم قضیه چیه
بگردم دونگهه فصل ۲ هم باز همونجور مظلومُ خواستنیه
چه سوالای جیگریم میپرسه ،یه عالمم کیوت بازی در میاره آدم دلش میخواد درسته قورتش بده
هیوک بد چکاری بود با بچه کرد خوبه که بعدش عاشقش شد البته دور از انتظار نبود عاشقش شه
خخخخخ قسمت حامله شدنش مخمو پوکوند خداییش
در کل داستانی که نوشتی قشنگه

TNT پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 15:26

درین درین!!! درووود!!
چ فیلمای با مسمایی..اوه چش و گوشای معصومشون!!!
یکی ماهیو از خفقان درارع...غرق شد بچه!!!
جولیو کشتن..هی هی!!! میتونه کار گیون سوک باشه ینی؟ عررر!!!

تچکرااات فیشی جان!!!

باران یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 13:58

سلام عزیزم. مرسی.
عایا جولیا رو کشتن یا خودش مرده؟؟.طفلی ادن .. معلومه بچه هنگ میکنه. خودش هنوز بچه است.

m&e&d یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 07:40

ممنون
وای,نگو که ارامششون داره بهم میخوره,دوباره بدبختیا شروع میشه,اونوقت بدبخت ادن با اون بچه پس میفته

اسرین یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 03:54

هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سلام خوشحالم که بازم برگشتید
الاهیییییییییییییییییییییییییییییی دونگهه چه گوگولیه
"هیوکی... چه طوری یه بچه کردی تو شیکمم که نفهمیدم؟! دردم نیومد؟ چرا چاق نشدم؟"ی
یعنی کاش اونجا بودم و میخوردمش، هیوکی عجب صبری داره ایول به صبرش ......
سونگ مینم چه باحال بود فکر کنم کیو صدام کرد کککککککککککککککککک
ولی ولی این آخرش من یکی قبض روح شدم جولیا رو کشتن .............................
بازم مرسی بوس بوس

ستاره یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 00:24

سلام عزیزم وااااای خوشحال شدم که پارت جدید رو گذاشتی
خخخخخ ایول به هیوک با اون فکر فهموندن دونگهه از طریق فیلم
ولی یه چیزی فکر کنم این گیون سوک دست از سر ایونهه برنمیداره
عه میخوام گیون سوگ رو بکشم
اینقدر ازش بدم اومده که نگو
و ممنون واسه اپ و خسته نباشی

Hadis شنبه 24 مهر 1395 ساعت 22:52

زندگی کردن با ی فیشک ک هیچی از دنیای اطرافش نمیدونه. فوق العاده سخته بیچاره هیوک.. موند موند عاشق کی شد بازم اگ عاشق خود دونگهه میشد ی چیزی.. اونجوری دونگهه هم یکم از رنج و سختی ک از اول بچگیش کشیده بود جبران میشد.. ولی خب ادن گناه ..
مرسی نخسته.. اگ میتونی یکم فاصله ی آپتو کم کن.. من رسما این فیکو یادم رفته

shabnam1986 شنبه 24 مهر 1395 ساعت 22:51 http://eunhaeisthebest1.blogsky.com

اونجایی ک گفت با بچه ی تو شکمش حرف میزنه رو دوس داشتم
کاراش داره طببعی میشه مثل یه مادر

البته بغیر از اون تیکه ای ک میخواس تو شکم هیوک بچه درس کنه

Marmar شنبه 24 مهر 1395 ساعت 22:34

ای وای من ..یکی بیاد این ماهیو جمع کنه بابل..جنبه ی غیلم نداره
مثه ادم براش توضیح میدادید سنگینتر بود تا اینهمه خفت و خجالت بکشیدا
عکس العملش منو کشت....تو شکم هیوک بچه درست کنه...!!یا جرجیس
ای وایمن جولیا مرده...پ دنبالشون هنوز
ول کنید دیه تازه میخوان بچه دار شن بهم نزدید این خانواده ی اوجبختو

tarane شنبه 24 مهر 1395 ساعت 21:23

سلام گلم
آخی ماهی گوگولیمون بالاخره فهمید داره مامان میشه
با چه بدبختی ای هیوک براش توضیح داد. وای واکنش هایه خیلی بامزه بود.
وای نکنه جولیا رو چون هیوک و دونگهه رفتن پیشش کشتن? وای دونگهه و بقیه در خطرن اینطوری.
دونگهه چرا گوشه گیر شده? یعنی از عوارض بار/ داریه?
مررررسی عزیزم عالی بود

mino شنبه 24 مهر 1395 ساعت 20:53

وای حتما همون آدما جولیا رو‌ کشتن .
اخه این چه چیز هایی که نشون بچه میدن. بی جنبه شده ها .
اخی چرا افسرده شده دونگهه
ممنون

هارابوجی شنبه 24 مهر 1395 ساعت 20:41

سلااااااااااااااااام عشقولک
جااااااااانه من بزار تو شیکم هیوک یه بچه درس کنه خخخخخخخ عجب فانی میشههههههه زن و شوهر با شکمای قلمبه دست تو دست همک ک ک ک کیو دوراز جونش زنده نباشه این دوتارو سوژه نکنه
ممنوووووووووون عزیزممممممم

ز شنبه 24 مهر 1395 ساعت 20:07

یعنی کشتن جولیا رو؟
ای وای شروع اتفاقات بد
چقد قشنگ بود لحظه گفتن بارداری

مرسی عسیسم

Paya شنبه 24 مهر 1395 ساعت 20:00

عاااااالی بود مخصوصا اونجا که گیر داده بود تو شکم هیوک بچه بذاره خخخخخخخخخخخخخخ عاااااشقتم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد