EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

going to die ? end




 

Hyukjae pov

" زینگ .... ززززززینگ .... زینگ ... "

اه این چیه ؟؟ ساعت دونگهه س که داره زنگ میخوره ؟ چشمام رو به سختی باز کردم و دیدم که هائه کنارم اروم خوابیده . پس سریعا دنباله اون شی مزاحم گشتم تا خاموشش کنم چون نمیخواستم که اون از خواب بلندشه .

هی اون موبایله منه که داره زنگ میخوره . به کسی که باعث شده بود تا از خوابه نازنینم بزنم با بدخلقی نگاه کردم. اون رئیسه مزخرفمون بود . ای کاش که میتونستم جواب ندم ولی ممکن بود به اخراج شدنم ممکن بشه ... " الو... " " اوه سلام هیوکجه خوب شد که برداشتی وگرنه برات بد تموم میشد . " "خب رئیس کارم دارین ؟ " " معلومه .... !! امروز دیگه از مرخصی خبری نیس و باید بیای اینجا و همراه جونسو سر ضبط یکی از مجری ها برین " " اما.... من ..... " " امایی وجود نداره هیوکجه .. اگه امروز نیومدی میفهمم که استعفاتو تحویل دادی " " اما.... " " بیب... بیب... " لعنتی اون قطع کرد .

" تو باید بری " سریعا برگشتم و دیدم که دونگهه بیدار شده .

" من نمیتونم امروز باید پیشت بمونم " دلیلم رو بهش گفتم و اون لبخنده زیبایی زد و جلو اومد و روبه روی من ایستاد . " میدونم چرا میخوای بمونی ولی باید بری...من میتونم مراقب خودم باشم! " " ولی ... " اون بو///سه ای به ل//بم زد و با همون ل//بخندش ادامه داد " من امروز خونه میمونم نگران نباش . میتونی به موبایلم زنگ بزنی ! "

من باید چیکار کنم ؟؟؟ امروز اون روزه نحسه و من نمیخوام هائه رو تنها بزارم ولی اگه نرم از کارم اخراج میشم ... من باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟

" هیوک ؟؟؟ " صدای دونگهه منو به خودم اورد . خودم رو رویه کاناپه پرت کزدم " برام مهم نیس اون مردک مزخرف میخواد چیکار کنه من امروز همینجا میمونم " " چی ؟؟؟؟؟ اوه نه هیوکجه من نمیخوام یه دوست /// پسر بیکار داشته باشم " اون سرم داد زد . اوه خدایا من باید چیکار کنم ؟؟ " تو مطمئنی هائه ؟؟ " " مطمئنم هیوکجه احمق " خب.. خب.. من قسمت احمقش رو فراموش میکنم " باشه پس تا وقتی برگردم خونه بمون و گوشیت پیشت باشه اوکی ؟" " باشه دوست///پسر محتاط کاره من ! " به سمته در رفتم و اخرین نگاه رو بهش انداختم " مواظبه خودت باش هائه "

...................................................................

 

Doghae pov

 

رویه مبل نشستم و فکرکردم . اگه قرار باشه امروز خونه بمونم پس تویه خونه میمیرم ؟؟ چجوری ؟ ممکنه زلزه بیاد و دیوار بریزه ؟ یا در اثره گاز خفگی ؟ یا نیرویه اهریمنی باعث مردنم میشه ؟ چی ممکنه باشهههه ؟؟؟ چرا های زیادی وجود داشت ولی فکرکردن بهش فقط باعث عصبانی شدن میشد چراکه جوابی برایه اونا نداشت ! کاشکی میتونستم برم بیرون ولی مطمئنا بیرون میتونه خیلی خطرناک تر باشه -_-

" زینگ ... زینگ .... " "اوه حتما دوست/// پسره نگرانمه " اون خندید و به سمته موبایلش رفت و با دیدنه اسمه رویه صفحه خندش جاشو به اخمه بزرگی داد . " اون برایه چی زنگ زده ؟ " اینو زیره لب گفت و تماس رو وصل کرد . " الو .. " " سلام دونگهه . فکرکردم نمیخوای جواب بدی چون خبرای خوبی برات دارم " " امیدوارم تماست فقط برای خبر باشه " " قطعا همینطوره ! چون رئیس کارات رو دیده و ازت خوشش اومده و ازم خواسته که بهت خبر بدم که امروز به دفتر مرکزی بیای که ببینتت " " چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ " " نشنیدی چی گفتم ؟ دوباره باید تکرار کنم ؟ " " اوه خدای من باورم نمیشه ... حتما میام " قطع کردم . باورم نمیشه که شیوون همچین خبری بهم داد . ولی چرا الان ؟؟ چرا امروز ؟؟ شاید اون ( خدا ) میخواسته بهم بفهمونه نباید تمام عمرمو وقف این هدف میکردم که اخرش بی تیجش ... من به خاطره این هدف دوره خیلی از کارا خط قرمز کشیدم و حالا که بهش فکر میکنم میبینم خیلی کاره بیخودی بوده ! من واقعا احمق بودم ولی .... حالا که روزه اخرمه و قراره بمیرم پس هر جایی باشم فرقی نمیکنه مرگ همه جا هست ! میخوام برم و ببینم جوابشون چیه . ولی هیوک نباید بفهمه اصلا ...

.................................................................

 

Hyukjae pov

 

مردک عوضی ... از بس استرس دارم اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم . " هی هیوک تو که باز یه جا دیگه رو گرفتی . " جونسو اهی کشید . " دوباره این قسمت رو میگیرم کات " " اوه واقعا ببخشید " امروز به کاره همه گند زده بودم . دلم دیگه طاقت نمی اورد باید بهش زنگ میزدم و میفهمیدم که حالش خوبه یا نه ؟ " جونسو من باید یه زنگ مهم بزنم تا اون موقع اماده این " " باشه زیاد طولش نده هیوک "

از اونا جدا شدم و به دونگهه زنگ زدم چندین تا بوق خورد و جواب نداد داشتم نگران میشدم نکنه اتفاقی افتاده بوده ؟ داشتم ناامید میشدم که ابالخره ج.اب داد " الو " " الوووو هائه خوبی ؟ کجایی ؟ خیلی نگرانت شدم " از ترس از دست دادنش داشتم تند تند میگفتم " اوه هیوکی نگران نباش من فقط دستشویی بودم همه چی هم خوبه " " خب خوبه فقط جایی نرو من 2 ساعت دیگه کارم تموم میشه و برمیگردم ." " باشه . بای "

" ببخشید که منتظرتون گذاشتم " روبه بقیه گفتم که به خاطره من کلی کاراشون عقب مونده بود . " اشکال نداره هیوکجه حالا بهتری ؟ " لیتوک هیونگ گفت . " بله ممنون هیونگ " اون بهم نزدیک شد و دره گوشم گفت " هی اینجا من یه مجری مشهورم اینطوری صدام نزن " و بعدش خندید .

" بچه ها شنیدین دفتره مرکزی یه نفرو انتخاب کرده ؟ " لیتوک هیونگ گفت . " اره .. حتما اون از خود راضیه ! " یکی از اونا گفت . اون حق نداره درباره دوست///پسره من بد بگه !هیونگ خندید " درسته خودشه و امروز ازش خواستن که بره اونجا ... اون واقعا خوش شانسه " " اون نونه قیافشو میخوره " یکی دیگه گفت .... صبر کن ! هیونگ گفت که اون رفته دفتره مرکزی ؟؟ ولی............ نههههههههههه اون بهم دروغ نمیگه ! " ببخشید من باید حتما برم " " متاسفمممممم " همونطور که داشتم از اونجا دور میشدم داد زدم.

" بردار هائه بردار.... " هیوک داشت با خودش زمزمه میکرد و اطراف دفتر مرکزی رو میگشت ولی اون ممکن بود هر جایی باشه دفتر مرکزی خیلی بزرگ بود و شانس پیدا کردن اون هم خیلی کم !" اوه خدایا هائه من باید با تو چیکار کنم ؟؟ " هیوک با عصبانیت داد زد .

 

..............................................................................

 

Donghae pov

 

نزدیک دفتر مرکزی رسیدم و انگار هیوکجه قصد نداره تا از زنگ زدن دست برداره . من دفعه ی قبل هم به زور جوابشو دادم تا شک نکنه ولی حالا با این شلوغی اون قطعا میفهمه که بهش دروغ گفتم و اومدم بیرون . من فقط نمیخوام که اون رو نگران کنم همین ! خیله خب رسیدم . خواستم برم داخل که چهرهی اشنایی دیدم . هیوکجههههههه O_o

لعنتی اون اینجا چیکار میکنه ؟ فهمیده برای همین هی زنگ میزنه ! بهتره سریع تر برم خونه . با عجله از اون داشتم دور میشدم که موتوری با فاصله ی کمی ازم رد شد طوری که اینه کناریش بهم برخورد کرد و من به زمین افتادم و بعد از اون صدایه داد اومد . " دززززززززد ... دزد .... " منظور از دزد همون موتوری بود که بهم زد ؟ داشتم اطلاعات رو کنار هم میذاشتم تا بفهمم که اون موتوری روبه رویه من ایستاد . اون ازم چی میخواد ؟ "تو صورته منو دیدی متاسفم " پس دزد همینه ! ( واقعا افرین ماهییییییی ) اسلحشو جلویه من گرفت و " بنگ ... " چشمامو بستم پس اینطوری میمردم . " دوست دارم هیوکی "

.....................................................................

 

Hyukjae pov

 

اون ماهیه احمق ! دیدمت . فکر کردی میتونی از دستم در بری وقتی تویه خونه گیرت اوردم بهت میفهمونم نباید به هیوک دروغ بگی . هی... اون ماهی متوجه نمیشه نباید تو اون شلوغی بره ؟ سریعا خودم رو بهش رسوندم و دیدم که یه موتور بهش خورد . خدایا خوبه چیزیش نشد .... ا صبر کن !!!!! دزد ؟؟؟ موتوریه دزد بود و دونگهه الان دیدش و ممکنه ... نههههههههه شروع کردم دویدن به سمتش که دیدم دزد اسلحشو به سمتش گرفته . نههه هائه این نباید سرنوشت تو باشه . تو نمیتونی بمیری ! خودم رو روش انداختم و با هم زمین افتادیم و تیری رو در پشتم احساس کردم " دوست دارم هائه "

.....................................................................

 

Yesung pov

 

چشماش رو سریعا باز کرد ... باز داشت چیزهایی رو میدید ولی این بار از تعجب چشماش باز شد چون پیشگوییش درست درنیومد و این اولین بار بود . " عشق واقعی وجود داره ! سرنوشت در حالی تغییره و معجزه وجود داره " اون سه چیزه مهم رو یاد گرفت و ل///بخندی رو ل///باش نشست . " جفتتون خوشبخشین هیوکجه و دونگهه زحمت زیادی کشیدین ! من تونستم به خاطره شما به اینا ایمان بیارم ممنونم "

...................................................................

No one

دونگهه بو////سه ی دیگه ای به کتف هیوک زد . " دونگهه اگه همینطور ادامه بدی نمیتونم تضمین کنم که جلویه دوربین بتونی درست راه بری " هیوک اخطار داد . " من این زخم رو دوست دارم چون یادم میندازه چقدر دوستم داری که به خاطره من تیر خوردی " " دونگهه اگه جلویه این حرفایه عاشقانت رو نگیری نمیتونم خودم رو کنترل کنم ." دونگهه خندید و باهم به سر فیلم برداری رفتن .

" دونگهه عصبانی نیستی که به جایه اینکه الان تو دفتر مرکزی باشی بازم همینجایی ؟ " جونسو با تعجب پرسید چون دونگهه خیلی تغییر کرده بود و همش به هیوکجه میچسبید و این براش قابل هضم نبود . " اصلا ! الان یه چیزه مهم تر دارم .... عشق ! "

 

 

 

(پایان )