EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

EunHae is real

ما رو که میشناسین ولی برایه کسانی که ما رو نمیشناسن ! سوجوووو عشق است تمام .

REMOTE 19


به عکسایی که رویه دیوار بودن خیره شد . رویه تمامیه عکسا پر از غبار بود ولی میشد دیدشون !

عکس اولی یه بچه ی کوچیک حدود 5 ساله بود که جلویه همین خونه در کناره پسره دیگه که ازش بزرگتر بود و یه زن و مرد گرفته شده بود . اون بچه رو از رویه اون ل///بای کوچولویه قرمزش شناخت اون هیوکجه بود ولی اون یکی پسر کی بود ؟ به احتماله زیاد اون زن و مرد هم والدینش بودن .

میخواست از هیوک بپرسه که اون پسر کیه که دید در حاله خوردن غذا بود . حتما خیلی گرسنش بود ... خودش هم احساس گرسنگی کرد یه روز بود که از خون هیوک نخورده بود . سعی کرد به ضعفش غلبه کنه و بهش توجهی نداشته باشه بازم به عکسا خیره شد .

عکس دومی دو پسر که یکیش هیوک بود دستشون رو دوره گردنه هم حلقه کرده بودن و تویه علف های زرد بلند با خوشحالی داشتن میخندیدن و یه پیرمرد پشتشون بود و اون داشت با خوشحالی میخندید . اون پسر هر کی بود رابطه ی نزدیکی با هیوک داشته شاید برادرش بوده ! اون پیرمرد هم به احتماله زیاد پدربزرگی بود که هیوک ازش حرف میزد .

سریعا سراغ عکس بعدی رفت . عکس بعدی انگار مربوط به چند سال بعد بود چون اون دو بچه بزرگ شده بودن و حالا لباس مدرسه تنشون بود ولی دیگه خبری از خندیدن نبود خیلی جدی کناره هم ایستاده بودن .

تو عکسه بعدی که بازم مربوط به چند ساله پیش بود هیوک نبود و فقط اون مرد و زن و پسر بودن ! حتی اون پیرمرد هم دیگه نبود !

سریعا به سراغه عکسه بعدی رفت بازم توش هیوک نبود و این بار عکس مربوط به پسری بود که لوح تقدیر نامه گرفته بود و کناره همون زن و مرد عکس گرفته بود و این اخرین عکس بود ! دیگه عکسی وجود نداشت ...... چرا هیوک تو بقیه عکسا نبود ؟؟؟ چه اتفاقی افتاده بود ؟؟؟

" به چی نگاه میکنی ؟ " هیوک از پشته سرش گفت .

دونگهه به عکسا اشاره کرد و باعث شد که هیوک اخمی بکنه انگار از این موضوع خوشش نیومده بود .

" ببخشید من نمیخواستم فضولی کنم " دونگهه با ناراحتی گفت و یکدفعه چشمش به قطره خونی که رویه انگشت هیوک بود افتاد و باعث شد که ضعف کله بدنش رو بگیره . حالا متوجه شد که خیلی گرسنشه ولی نمیتونست از هیوک بخواد که بازم بهش خون بده !

هیوک رده نگاه دونگهه رو گرفت و سریعا فهمید " لعنت به من اصلا حواسم نبود " . دسته دونگهه رو گرفت و از پله ها بالا برد و به سمته یکی از اتاق ها رفتن .

" هیو...ک میخوای چیکار کنی ؟" دونگهه با تعجب پرسید .

" باید غذا بخوری " هیوک اینو در حالی گفت که داشت چند تا بالش رویه تخت میذاشت . بعد از تموم کردن کارش رویه تخت خوابید و منتظر موند." یالا دونگهه... منتظره چی هستی ؟ "

" ولی .... من باعث میشم که بازم گرسنه بشی " دونگهه با ناراحتی گفت .

" اشکالی نداره من برایه خودم غذا دارم ... حتی اگه یکم اب هم بخورم بازم خونم برمیگرده پس تو مهمتری عجله کن " هیوک با قاطعیت گفت و دسته دونگهه گرفت و به رویه خودش کشید .

دونگهه از پوزیشنشون خجالت کشید ولی رویه هیوک دراز کشید و کمی گردنه اون رو لی///سید و با حسه خونی که زیره پوسته گردنه اون بود دندون های نیشش بلندتر شد . به ارومی دندون هاشو فرو برد و از غذای خوشمزه اش نوشید . دونگهه اونقدر غرق طعم خونه خون هیوک شده بود که متوجه نشد داره خودش رو رویه هیوک میکشه . نمیدونست هیوک تا کجا میتونه تحمل کنه ولی میله وصف نشدنی به این خون داشت ! ولی باید به خاطره هیوک هم که شده بود خودش رو کنترل میکرد ورگنه ممکن بود به کشتنش بده ! به سختی خودش رو از اون گردنه بی نظیر دور کرد و خونی که رویه ل///بهاش ریخته بود رو با زب///ونش پاک کرد .

چشمش به ل///بهای قرمز هیوک افتاد ... نه نباید دوباره میبو////سیدش ولی نمیتونست به حسی که میله شدیدی به ب//وسیدنه ل///بایه اون داشت رو انکار کنه و کاری که هیوک کرد باعث شد چشماش از تعجب گشاد بشه . اون بو///سیدش !

" تو..... چرا ؟؟؟ " دونگهه با لکنت پرسید .چون نمیتونست باور کنه که هیوک اینکارو کرده .

" چون تو خواستی ! یادت که نرفته تو هر کاری بخوای من میکنم " هیوک با لبخند گفت .

دونگهه نمیدونست باید خوشحال باشه یا نه ولی الان مهم این بود که بتونه بازم اون رو ببو////سه ! پس روش خم شد و اون رو بو////سید ... صبر کن اون هرکاری که میخواست رو انجام میداد پس یعنی خودش این رو نمیخواست ؟؟؟

حسه خیلی بدی پیدا کرد و با شک از رویه هیوک بلند شد .

" میدونم این حس بعد از خوردنه خونم بهت دست میده " هیوک گفت .

اون واقعا همچین فکری میکنه احمق !!!!!!

" الان بهتری یا هنوز گرسنته ؟ " هیوک پرسید .

" نه خوبم ممنون " هنوزم ناراحت بودم .

" خب پس بیا بریم پایین میخوام باهات حرف بزنم " هیوک گفت و جلوتر از اون از اتاق بیرون اومد .

" حتما مسئله ی مهمیه " دونگهه زمزه کرد .